دانلود

سوناتی برای «یک آلمانی خوب» :: سينمای ما ::

   





يکشنبه 1 مهر 1386 - 11:49

سوناتی برای «یک آلمانی خوب»


«زندگی دیگران» را مدتی پیش دیدم و کله پا شدم. از آن جا که صلاحیت نوشتن در خیلی جاها را ندارم (باطل شده؟!) همین طور منتظر موقعیت مناسبی بودم. خدا سایه سیامک رحمانی و ستون 350 کلمه ایش را در «شهروند امروز» از سر ما کم نکند که خیلی محتاجش هستم...این روزها خیلی حرف ها را نمی شود گفت؛ درست مثل این 350 کلمه که درباره «زندگی دیگران» با فرمت ام پی تری نوشته ام و گذاشتمش این جا. چه خوب که این کافه دنج را درست کنار کافه نیما رهن کردم و دارمش!
...
جاسوسی که شیفته سوژه اش شد!
«گشتاپو چهل هزار مأمور داشت که یک کشور هشتاد میلیونی را کنترل کند، در صورتیکه اشتازی (سازمان امنیت ملی جمهوری دموکرات آلمان) صد و دو هزار نفر را استخدام کرد تا هفده میلیون نفر را زیر نظر داشته باشند». سیمون ویزنتال این ها را را زمانی گفت که داشت برای اولین بار عمل کرد اشتازی را صدها برابر ضد انسانی تر از گشتاپو توصیف می کرد. بعد از 1989 و فرو ریختن دیوار برلین، وقتی بخشی از فایل های مخفیِ دولت موسوم به دوموکراتِ آلمان رو شد، طبق آماری معلوم شد که اگر اشتازی تمام نیروهایش را به کار می گرفت، تقریبا هر 50 شهروند در آلمان شرقی تحت نظر یک جاسوس بوده اند.
خب، ظاهرا «زندگی دیگران»، اولین ساخته تحسین شده فلورن هنکل ون دونزمارک- فیلم ساز متولد آلمان غربی- فیلمی است کاملا سیاسی؛ اسکار را هم که در بخش بهترین خارجی زبانِ 2006 از «هزارتوی پن» ربوده و آماده هزار انگ و برچسب خوردن است. اما ما به این خاطر پیشنهادش نمی کنیم! «زندگی دیگران» پیش از هر چیز یک سونات عاشقانه است. ترکیب غریبی از «انفجار» دی پالما و «مالنا».
کاپیتان ویسلر (اولریخ موهه) از جانب وزیر فرهنگ وقت آلمان شرقی گماشته شده که مدام گئورگ درایمن (سباستین کوچ)، نمایشنامه نویس و شاعر را زیر نظر داشته باشد و از کامل ترین وسایل استراق سمع در این زمینه استفاده کند. کریستا ماریا (مارتینا گدک) هنرپیشه مشهور و بازیگر ثابت نمایشنامه های درایمن با او زندگی می کند و طولی نمی کشد که گزارش های جاسوسی/ اطلاعاتی ویسلر رنگ و بوی دیگری می گیرد؛ می شود چیزی در مایه های نمایشنامه ای تراژیک و رابطه ویسلر با سوژه اش در حد و اندازه خالق و مخلوق ارتقا می یابد.
بر خلاف انتظار، فیلم به سرعت دگرگونِ حضور و بازیِ موهه می شود؛ یک مأمور مخفی اتوکشیده و سر تا پا خاکستری پوش (حتی رنگ چشمانش) که جلوه ای آشنایی زدایی شده از جف کاستلوِ «سامورایی» ملویل است. موسیقیِ گابریل یارد به یاد ماندنی است و انصافا نام تمی که در قصه برایش انتخاب شده برازنده آن است: «سوناتی برای یک مرد خوب».


بازگشت به روز نوشت‌هاي نويد غضنفري

نظرات

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 2 مهر 1386 - 9:53
8
موافقم مخالفم
 

در شهروند هم خواندم.مدتیست که دنبالشم.تا رسیدن آن....

1.این که مانا پرسیده بود حالمان خوب است.به لطف بزرگ شدن و مدرسه و دانشگاه نرفتن البته که حالمان خوب است.هر چند هنوز برای خودمان کمی شکوفه میزنیم.یک چیز دیگر راجع به الیا کازان هم نوشته بود که خیلی چسبید.بحر طویلهایت لذیذ است مانا.هر چند که آنطرف با ایتالیا بازیت دمقمان کردی.

2.و اما مسئله یا شیخ نوید

این سوال مدتهاست که دنبالم میدود و نمیدانم چرا بهش بی توجهی میکردم.میدانم که موسیقی سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور شاهکار جری فیلدینگ است و البته زودتر از راننده تاکسی برنارد هرمن ساخته شده.فلسفه تکه ای از تم تکرار شونده موسیقی راننده تاکسی در یکی از سکانسهای پایانی فیلم پکین پا از کجاست؟آیا اصلا خودش است یا در فیلم من خودش را جا کرده.(در اینکه در نسخه من همان است شکی ندارم.)...

رضا
دوشنبه 2 مهر 1386 - 11:53
7
موافقم مخالفم
 

1-این کافه جای دنج بی نظیری است . ما ایرانی هم که از همه عاشق جای دنج و خلوت ( یک خاطره ای در این باب دارم که به دلیل بعضی مسائل نمی توانم بگویم ) ! به هر حال اینجا با رفقا کلی حال می کنیم . در مورد همه چیز با هم حرف می زنیم و آنقدر از خواندن خاطرات همدیگر لذت می بریم ( الان بعد از خواندن کامنت آخر مانا خانوم حال خوشی بهم دست داده ) که وسوسه می شویم اگر خاطره ای نداریم خاطره سازی کنیم !

2- سیاوش همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها را چه گونه می گذرانی ؟ لذت می بری ؟ کیفت کوک است ؟ یادش بخیر من همنوایی .... را ساعت هفت صبح تمام کردم . وقتی تمام شد مثل برق گرفته ها خشکم زد و یادم رفت تمام شب را بیدار بودم . مدام راه می رفتم و به خاطر اینکه نمی توانم این خوشی و بهت عجیب را با کسی قسمت کنم ( آن موقع نمی دانستم رضا قاسمی در این کافه ها هم خواننده دارد ) مشت به دیوار می زدم .

3-امروز تولد ابراهیم حاتمی کیا است ، کسی که حد اقل چند فیلمش را به شدت دوست دارم . بوی پیراهن یوسف زیاد دوست داشتنی نیست . اما آنجایی را که علی نصیریان آن دیالوگ ها را می گوید خیلی دوست دارم : من این حرفامو به کی بگم یوسف؟ من تو گوش کی نجوا کنم یوسف ؟ این انصافه؟این انصافــــــــــــــــــــــــــــــــه ؟ د خودتو به من نشون بده. من که می دونم این تو نیستی. این تو نیستی. کجایی تو؟ تو شکم کوسه؟ من با این دل چه کنم؟ من با اینا چه کنم؟ من این غصه رو با کی تقسیم کنم؟ من با چه قوتی این همه راهو بیام که چی؟ دیگه دارم اذیت میشم. دیگه وقتشه بخوابونم تو گوشت پسر! بچه جون من خسته ام. از من پیرمرد چه انتظاری داری؟ خودتو به من نشون بده. آخه من با این یه تیکه حلبی چه کنم؟ برین کنار. شما رو به مقدسات برین کنار. بذارین ببینمش. بذارین تا چشام سو داره ببینمش. آهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای یوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف.

چیزی که در از کرخه تا راین هم وجود دارد ، درد و دلی که دیگر از مولفه های فیلم های حاتمی کیا شده است . ملودرام نسبتا خوبی به نام از کرخه تا راین که با آن موسیقی بی نظیرش دلم را چنگ می زد و حسی داشتم مثل همان حس معروفی که انگار تو دلم رخت می شویند .

آزانس چیزی هست که نیست ! قدرتی دارد که تو را مجبور می کند تمام ایرادهایش را ندیده بگیری و بگویی بی نظیر بود . حتی آنجایی که حاج کاظم داستان می گفت هم خیلی خوب در آمده بود . وقتی عباس با آن لهجه ی مشهدی اش ( که کاملا حرفه ای بود و اصلا مثل این تقلید های ادایی و لوس نبود ) گفت " مو اصلا توقعی نداشتم...سر زمین بودم با تراکتور....جنگ هم که تموم شد،برگشتم سر همو زمین،بی تراکتور!مو حتی دفترچه بیمه هم نگرفتم.حالا برا من زوره که همچی تهمتی به مو بزنن....خواهر با شمام : شما سهمتون رو دادین.سهمتون همین نیشایی بود که زدین...دست شما درد نکه !" مو به تنم سیخ شد .

موج مرده اثری بود که پتانسیل اش خیلی بیش تر از این حرف ها بود . فیلمنامه ی خوبی داشت که می توانست آژانس شیشه ای بعدی باشد اما خوب نشد ( البته به دلیل سانسور فراوان ) ! اما آن هم یک جمله ی خیلی خوب داشت . " – از پسرتون بگین آقای راشد ....... – قرار شد ما بریم بجنگیم و شما مواظب بچه هامون باشین "

روبان قرمز بی نظیر است ! کامل ترین اثر حاتمی کیا . چیزی که ساختن اش دل شیر می خواست . اگر این فیلم بین منتقدان شکست می خورد بعید بود حاتمی کیا بتواند دوباره بند شود . اما او استادانه این فیلم را ساخت تا به همه بفهماند حاتمی کیا ی در اوج چه فیلم هایی می تواند بسازد !

ارتفاع پست هم می شود گفت آژانسی دوباره بود . اثری با بازی های بی نظیرو فیلمنامه ای که واقعا خوب بود . حتی می توان گفت شخصیت های فرعی اش از آژانس هم بهتر بودند ( آن پیره مرد و آن مرد عینکی در آژانس شیشه ای را بیاد دارید ؟) . " بگو دیونه بود ......... هی بچه رو تو خونه می زد ....... همش از یه جایی حرف می زد ..... از جایی که که ........... "

به نام پدر را واقعا دوست ندارم ، با اینکه وقتی رفتم به سالن سعی می کردم چیزی را که روی پرده می بیم دوست داشته باشم اما نشد . صحنه ی بالای تپه ی شاهد را دوست ندارم ، واقعی نیست . یعنی خود ناصر به آنجا نرفت . حاتمی کیا به زور کشان کشان بردش .

حالا سفر سبز را ساخته و می خواهد فیلمی به نام دعوت را بسازد . هر وقت سفر سبز پخش شود حتما همه ی قسمت هایش را می بینم ، با اینکه خیلی وقت است هیچ سریالی را نگاه نکردم ( می شود گفت معصومیت از دست رفته و هزاران چشم آخرین سریالهایی بودند که دیدم ) . به هر حال با سریال حال نمی کنم اما حاتمی کیا چیز دیگری است ....... چیزی که هر چقدر هم مثل به نام پدر بسازد باز هم می توان به بازگشتش امیدوار بود !

یا حق

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 3 مهر 1386 - 11:34
9
موافقم مخالفم
 

.

اول: ابراهیم حاتمی کیا را خیلی دوست دارم. شاید بیشتر از اینکه این کار دلیل عقلی داشته باشد،حسی است. بعد از آژانس شیشه ای که گل سر سبد آثار اوست، بوی پیراهن یوسفش دیوانه ام میکند.مخصوصا با آن موسیقی آسمانی اش، وای ... وقتی در اواخر فیلم، به طرف جنوب حرکت میکنند و موسیقی به اوج میرسد، هر وقت به اینجا میرسم، نمیدانم چه کنم؟ به مرز جنون میرسم و فقط سکوت میکنم.

بگذارید چند جمله ای از مجید انتظامی درباره این قطعه بنویسم( این جملات در لیبل کاست بوی پیراهن یوسف نوشته شده است):

از آغاز تونل با شنیدن صدای نبض،حیات آغاز میشود.تا اینجا موسیقی ملودرام تصویری است ولی پس از آن به تنهایی مطرح میشود و به طرف عرفان ،علی و سماع میرود. پس از خروج از تونل و کامل شدن وصل، ما بار دیگر دف را داریم ، اما دیگر نه علی گوست و نه سماع را دارد. صدای منقطع دف شنونده را در یک انتظار طولانی نگه میدارد و صدای سوت، یوسف را ادامه میدهد. یوسفهایی که بازمیگردند و ما باید منتظرشان باشیم .....

دوم: پریشب "کابوی نیمه شب" را دیدم. چیزی که خیلی در این فیلم دوست داشتنی بود، شخصیت جو باک بود که "جان وویت" نقشش را بازی میکند. این نقش یکی از ساده دل ترین و کودک ترین شخصیت های بزرگسالی است که در فیلمها دیده ام. آدمی ساده دل که وارد جهنم نیویورک میشود.... با خودم گفتم، چه خوب که ریکو او را از نیویورک نجات داد. امیدوارم در فلوریدا زندگی بهتری در انتظارش بوده باشد.

سوم: "همنوایی ...." را در دو پرس تمام کردم. خوب بود ولی عالی نبود. شاید دچار همان مشکل شد که رضا گفت. بعد از سمفونی خواندمش. یک چیزی بود بین "بوف کور" و "ثریا در اغما" که نوشته اسماعیل فصیح است. چیزی که باعث شد در خواندن این کتاب به فیض اکمل نرسم این بود که پیچیدگی روایت داستان به گونه ای بود که تا پایان داستان تو را منگ نگه میداشت، من تا آخر داستان نتوانستم رابطه خوبی بین سه روایت موازی – قبل از مرگ،بعد از مرگ و نکیر ومنکر که به شکل فاوست و سرخ پوست فیلم دیوانه از قفس پرید، دیده میشدند- پیدا کنم. به نظرم، متن بیش از حد هذیانی بود.

پی نوشت1: بعد از خواندن کتاب، مصاحبه ای از رضا قاسمی خواندم درباره کتاب آخرش. نظریات و دیدگاههای او درباره مسایل سه نقطه را اصلا نپسندیدم.

پی نوشت 2 : این ثریا در اغما را وقتی اینقدر!! بودم از کتابخانه عمویم گرفتم، شاید به خاطر اسم ثریا. و تقریبا چیزی ازش نفهمیدم ولی در همان خاطره گنگ و مبهمی که ازش دارم، ایرانیان در غربت را خیلی خوب تصویر کرده بود. باید یادم باشد پنج شنبه ، کتاب را دوباره امانت بگیرم.

چهارم: مانا دستت درد نکند. تا به حال اینهمه الیا کازان را یک جا ندیده بودم. کازان از جمله کارگردانانی بود که فراموششان کرده بودم. حالا وارد لیست شده است. ضمنا ممنون از پیشنهادت، متاسفانه ساند تراک ساعتها را ندارم ولی در اولین فرصت دنبالش میروم.

پنجم: از اینکه کامنتهای بچه ها اینقدر پر و پیمان است دارم ذوق مرگ میشوم. و ممنون از نوید که زیاد به ما سر میزند.

ششم: "پرچم های پدران ما" و "نامه هایی از ایووجیما" را بعد از جهار پنج ماه بالاخره میخواهم نگاه کنم. برای یک ضیافت کامل آماده شده ام. امیدوارم ایستوود ، دوباره من را مدهوش کند.

هفتم: راستی، اینکه" صلاحیت نوشتن در...." یعنی چی؟؟ و یک سوال که البته مسئولش نیستی ولی شاید دلیلش را بدانی. چرا سینمای شهروند امروز اینقدر ضعیف است؟؟ چند شماره است که دو سه مطلب سر هم بندی در آن چاپ میشود. نه دید روزنامه ای دارد مثل هم میهن، که به اخبار روز واکنش نشان بدهد و نه دید ماهنامه ای که موضوعی را درست و درمان کالبد شکافی کند. البته اگر قایل به شق سومی به نام هفته نامه ای نباشیم. بدون تعارف، جز در پیشنهادهای تو، بقیه مطالب سینمایی تعطیلند.

جواد رهبر
چهارشنبه 4 مهر 1386 - 15:6
-9
موافقم مخالفم
 

سلام

امان از بدقولی این بروبچز. نیاوردن دیگه. کاریشم نمی شه کرد. هنوز "زندگی دیگران" رو ندیدم.

اما... سیاوش جان از "کابوی نیمه شب" گفته بود باز برق از کله ام پرید. کابوی نیمه شب رو تو یه زمستون سرد دیدم. بدجور اون لرزیدن های وویت و هافمن باهام مونده. آن رقص واره را یادتون می آد که! برای زنده ماندن در سرمای کشنده نیویورک. هروقت اسم فیلم رو می شنوم باید یه عکس العملی نشون بدم. حالا هم همین طور...

پس از اینکه سر جو باک را در ماجرای اودانل حسابی کلاه می ذاره، رتسو ریزو سعی دارد بار دیگر دل جو را به دست بیاورد. او را به سرپناهش دعوت می کند. در همان جاست که جو باک هی راه می ره هی می گه: "رتسو! رتسو!" ریزو هم کفری می شه در میاد که:

ریزو (هافمن): می دونی، تو خونه خودم دیگه اسمم رتسو نیست. یعنی اینکه دست برقضا تو خونه خودم اسمم هست انریکو سالواتوره ریزو.

جو باک (وویت): او اه، این همه رو که نمی تونم بگم.

ریزو: باشه پس بگو ریکو.

یکی از شاهکارهای دهه طلایی سینمای امریکا.

سیاوش پاکدامن
پنجشنبه 5 مهر 1386 - 7:54
-8
موافقم مخالفم
 

.

.

نمیدانم چه حکمتی است که "پرچم های پدران ما" و" نامه هایی از ایووجیما" باید به بهانه نداشتن زیرنویس، هفت هشت ماه در حافظه کامپیوترم بماند و یکدفعه در این هفته کسی تلنگری بزند و زیرنویسشان را جور کنم و ببینمشان.

نمیدانم چه حکمتی است که" ارمیا" ی "رضا امیرخانی" را به اعتبار "من او" یش بخرم و دو هفته در نوبت بماند و در حالی که کلی کتاب برای خواندن دارم، بدون اطلاع از داستانش آن را انتخاب کنم، آنهم در هفته دفاع مقدس.

نمیدانم چه حکمتی است که بین دو نیمه بازی سپاهان – کاوازاکی، منی که از تبلیغات بین دو نیمه فراری هستم، برگردم به شبکه سه و کلیپ سمفونی "ایثار" را ببینم.

دو فیلم "ایستوود"، شرح حال ما هم هست. مطمئنم که اگر شرایط باز تر میبود، "حاتمی کیا" هم همین فیلم ها را میساخت. شرح حال کسانی که فقط برای اینکه مردم احساس غرور کنند لازم هستند والا ارزشی ندارند.کسانی که برای کشور و خودشان جنگیدند و نیازی به قهرمان بودن ندارند، انسانهایی که باید حد اقل تراکتورهایشان را بهشان برگردانیم. چقدر "پرچمهای پدران ما"، به ما نزدیک بود. صحنه هایی که قهرمانان!! جنگ را به استادیوم ورزشی بردند شما را به یاد بازی هفته قبل پرسپولیس نمی اندازد!!؟؟ نمیدانم ایده فوق العاده ساخت دو فیلم از یک جنگ و از دو زاویه دید، اولین بار به ذهن چه کسی رسید؟ ولی در این دوگانه به اوج میرسد. بعد از دیدن این دو فیلم است که به پوچی جنگ پی میبریم و چه مثالی تاثیرگذار تر از یک جزیره کوچک بی آب و علف مزخرف.

.

.

البته" ارمیا" را پیشنهاد نمیکنم، داستانی شعار زده از جوانی است که بعد از اتمام جنگ، نمیتواند با روزمرگی ها کنار بیاید. خودم هم تمامش نکردم،چون نمیخواستم تصویر خوبی که از" امیرخانی" در ذهنم بود را خراب کنم. ولی" من قاتل پسرتان هستم"" احمد دهقان" را حتما بخوانید. ده یازده داستان کوتاه با موضوعاتی شبیه" ارمیا"، ولی با پرداخت خوب، تلخ و تکان دهنده.

.

.

درباره همنوایی شبانه هم توضیحی به رضا بدهم:

نگفتم که با کتاب حال نکردم، گفتم آن بلایی که سمفونی بر سرم آورد را نتوانست بیاورد.

درباره شخصیت رضا قاسمی هم قضاوتی نکردم، مصاحبه ای از او خواندم (البته بعد از خواندن کتاب و واضح است که تاثیری روی احساسم از کتاب نداشت) که دیدگاههای .... را شرح داده بود و من در این زمینه، اصلا با او هم عقیده نبودم.(به کامنتهای وبلاگم سر بزن تا دستگیرت شود که منظورم چیست).

مانا
شنبه 7 مهر 1386 - 11:19
0
موافقم مخالفم
 

.زندگی دیگران این هفته می رسه دستم(چقدر من این جمله رو می گم!) .حسابی هم که ازش تعریف شنیدم.اما داشتم فکر می کردم این سینمای آلمان چند وقتیه که بد جوری داره فیلم تو مخی می سازه .نمی دونم سقوط و خداحافظ لنین رو دیدین یا نه؟ فیلم های بی نهایت زیبایی هستند.

2.چند روز پیش همنوایی رو خریدم و نشستم پاش ....احتمال اینکه اینجا کسی اهل نمایش نامه خوندن باشه کمه ولی (خرده جنایتای زناشوهری)اریک امانوئل اشمیت رو بخونید.مطمئنم ازش لذت می برین.

3. راجع به کلینت ایستوودصحبت شد و دو فیلم اخیرش.کاش می شد به بهانه ای بیشتر بهشون پرداخت.ایستوود یکی از کارگردانهای بشدت محبوب منه و ظاهرا اینجام طرفدار کم نداره!

پی نوشت:سالها پیش ،وقتی اینقدری!!!(از سیاوش قرض گرفتم)بودم.یک دفترچه داشتم که توش اسم هر بازیگری که ازش خوشم می اومد رو می نوشتم .فرقی نمی کرد طرف بازیگر درجه یکه یا درجه دو.تو سریال بازی کرده یا فیلم تلویزیونی یا سینما ویا.....اگر خوشم می اومد می نوشتم.وقتی عکس این آقای سباستین کخ رو تو اعتماد دیدم دیدم به نظرم خیلی آشنا اومد و یادم اومد ازش فیلمی در تلویزیون دیدم که توش نقش یک کاپیتان کشتی رو داشت.برای اطمینان سری به همون دفترچه ی حالا دیگه درب و داغون زدم و دیدم بله ،خودشه .اما نکته ی جالب این بود که بغل اسم سباستین کخ اسم استیو مک کوئین رو نوشته بودم بخاطر بازی در سریال پیگرد.چون سحر بود و همه جا ساکت و منم که بی خوابی زده بود سرم نا خودآگاه رفتم به اون سالها 7_8سال پیش بود اشتباه نکنم.یادم اومد که چقدر عاشق این سریال بودم ،مخصوصاً بخاطر اون تیتراژ فوق العاده و نوع راه رفتن مک کوئین .یادتونه که ،شبکه ی پنج می داد و اسمش جاش رندال بود(اینا رو منم نوشتم ها فکر نکنین الان حافظه ام بیسته!)بعد یادم اومد که همین چند وقت پیش ساعت پنج صبح سریال شهر مرزی رو می دادن و من انقدر عاشق این سریال و بازیگراش (جان اچ برنا و ریچارد کمار و صوفی بارجک)بودم که صبح به صبح پا می شدم این سریال رو ببینم .موقعی که مسافرت بودم نوید به هوای اسباب کشی از خانه ی قبلی مطلبی در باره ی سریالهای آن سالها نوشت .نمی دونم چرا الان یادشون افتادم ....احتمالاً این بی ربط ترین مطلبی است که در عمرتون خوندین ،ولی خب یادش افتاده بودم و گفتم بگم ....این زندگی دیگران منو به کجا برد!!!


دوشنبه 28 بهمن 1387 - 19:52
1
موافقم مخالفم
 
سوناتی برای «یک آلمانی خوب»

سالهاست دوست من مانا المانه حدودا 9 سال است دنبالش میگردم شایدم 12 سال اخرین نامه هام روجواب نداده اگرمانای من هستی من فاطمه هستم این ایمیلمه سالهاست درپی ات هستم برام ایمیل بزن fatemeh_naseri2002@yahoo.comایمیل وای دیام یکی است منتظرتم دوست خوب من

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���