1-این کافه جای دنج بی نظیری است . ما ایرانی هم که از همه عاشق جای دنج و خلوت ( یک خاطره ای در این باب دارم که به دلیل بعضی مسائل نمی توانم بگویم ) ! به هر حال اینجا با رفقا کلی حال می کنیم . در مورد همه چیز با هم حرف می زنیم و آنقدر از خواندن خاطرات همدیگر لذت می بریم ( الان بعد از خواندن کامنت آخر مانا خانوم حال خوشی بهم دست داده ) که وسوسه می شویم اگر خاطره ای نداریم خاطره سازی کنیم ! 2- سیاوش همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها را چه گونه می گذرانی ؟ لذت می بری ؟ کیفت کوک است ؟ یادش بخیر من همنوایی .... را ساعت هفت صبح تمام کردم . وقتی تمام شد مثل برق گرفته ها خشکم زد و یادم رفت تمام شب را بیدار بودم . مدام راه می رفتم و به خاطر اینکه نمی توانم این خوشی و بهت عجیب را با کسی قسمت کنم ( آن موقع نمی دانستم رضا قاسمی در این کافه ها هم خواننده دارد ) مشت به دیوار می زدم . 3-امروز تولد ابراهیم حاتمی کیا است ، کسی که حد اقل چند فیلمش را به شدت دوست دارم . بوی پیراهن یوسف زیاد دوست داشتنی نیست . اما آنجایی را که علی نصیریان آن دیالوگ ها را می گوید خیلی دوست دارم : من این حرفامو به کی بگم یوسف؟ من تو گوش کی نجوا کنم یوسف ؟ این انصافه؟این انصافــــــــــــــــــــــــــــــــه ؟ د خودتو به من نشون بده. من که می دونم این تو نیستی. این تو نیستی. کجایی تو؟ تو شکم کوسه؟ من با این دل چه کنم؟ من با اینا چه کنم؟ من این غصه رو با کی تقسیم کنم؟ من با چه قوتی این همه راهو بیام که چی؟ دیگه دارم اذیت میشم. دیگه وقتشه بخوابونم تو گوشت پسر! بچه جون من خسته ام. از من پیرمرد چه انتظاری داری؟ خودتو به من نشون بده. آخه من با این یه تیکه حلبی چه کنم؟ برین کنار. شما رو به مقدسات برین کنار. بذارین ببینمش. بذارین تا چشام سو داره ببینمش. آهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای یوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف. چیزی که در از کرخه تا راین هم وجود دارد ، درد و دلی که دیگر از مولفه های فیلم های حاتمی کیا شده است . ملودرام نسبتا خوبی به نام از کرخه تا راین که با آن موسیقی بی نظیرش دلم را چنگ می زد و حسی داشتم مثل همان حس معروفی که انگار تو دلم رخت می شویند . آزانس چیزی هست که نیست ! قدرتی دارد که تو را مجبور می کند تمام ایرادهایش را ندیده بگیری و بگویی بی نظیر بود . حتی آنجایی که حاج کاظم داستان می گفت هم خیلی خوب در آمده بود . وقتی عباس با آن لهجه ی مشهدی اش ( که کاملا حرفه ای بود و اصلا مثل این تقلید های ادایی و لوس نبود ) گفت " مو اصلا توقعی نداشتم...سر زمین بودم با تراکتور....جنگ هم که تموم شد،برگشتم سر همو زمین،بی تراکتور!مو حتی دفترچه بیمه هم نگرفتم.حالا برا من زوره که همچی تهمتی به مو بزنن....خواهر با شمام : شما سهمتون رو دادین.سهمتون همین نیشایی بود که زدین...دست شما درد نکه !" مو به تنم سیخ شد . موج مرده اثری بود که پتانسیل اش خیلی بیش تر از این حرف ها بود . فیلمنامه ی خوبی داشت که می توانست آژانس شیشه ای بعدی باشد اما خوب نشد ( البته به دلیل سانسور فراوان ) ! اما آن هم یک جمله ی خیلی خوب داشت . " – از پسرتون بگین آقای راشد ....... – قرار شد ما بریم بجنگیم و شما مواظب بچه هامون باشین " روبان قرمز بی نظیر است ! کامل ترین اثر حاتمی کیا . چیزی که ساختن اش دل شیر می خواست . اگر این فیلم بین منتقدان شکست می خورد بعید بود حاتمی کیا بتواند دوباره بند شود . اما او استادانه این فیلم را ساخت تا به همه بفهماند حاتمی کیا ی در اوج چه فیلم هایی می تواند بسازد ! ارتفاع پست هم می شود گفت آژانسی دوباره بود . اثری با بازی های بی نظیرو فیلمنامه ای که واقعا خوب بود . حتی می توان گفت شخصیت های فرعی اش از آژانس هم بهتر بودند ( آن پیره مرد و آن مرد عینکی در آژانس شیشه ای را بیاد دارید ؟) . " بگو دیونه بود ......... هی بچه رو تو خونه می زد ....... همش از یه جایی حرف می زد ..... از جایی که که ........... " به نام پدر را واقعا دوست ندارم ، با اینکه وقتی رفتم به سالن سعی می کردم چیزی را که روی پرده می بیم دوست داشته باشم اما نشد . صحنه ی بالای تپه ی شاهد را دوست ندارم ، واقعی نیست . یعنی خود ناصر به آنجا نرفت . حاتمی کیا به زور کشان کشان بردش . حالا سفر سبز را ساخته و می خواهد فیلمی به نام دعوت را بسازد . هر وقت سفر سبز پخش شود حتما همه ی قسمت هایش را می بینم ، با اینکه خیلی وقت است هیچ سریالی را نگاه نکردم ( می شود گفت معصومیت از دست رفته و هزاران چشم آخرین سریالهایی بودند که دیدم ) . به هر حال با سریال حال نمی کنم اما حاتمی کیا چیز دیگری است ....... چیزی که هر چقدر هم مثل به نام پدر بسازد باز هم می توان به بازگشتش امیدوار بود ! یا حق
|