فصلي از قصه عشق است كه خيلي دوست اش دارم و فريدون جيراني ازش در پارك وي استفاده كرده. جايي است كه اليور برت (رايان اونيل) براي اولين بار سر جني (الي مك گرا) فرياد مي زند، جني هم مي گذارد و از خانه مي رود بيرون. اليور كه پشيمان شده، در به در همه جا را دنبال جني مي گردد، موسيقي مشهور قصه عشق (همين موسيقي نوستالژيك فرانسيس له كه بخواهيم و نخواهيم شده سمبل توهمات رمانتيك همه مان و درش غرق شده ايم!) هم كه روي تصاوير است. به ساختمان كلاس هاي موسيقي دانشكده كه مي رسد، موسيقي فيلم از حالت اركسترال و دوئت ويولون و پيانو به تك نوازي پيانو تبديل مي شود و اليور دارد در دانه دانه كلاس هاي موسيقي را باز مي كند تا جني را بيابد. با باز شدن در هر كلاس، نوا و صداي ساز جديدي به گوش مي رسد و اين پارازيت ها، موسيقي دريغ انگيز له را حسابي فالش مي كند. چيزي از قرمز با جيراني مانده كه به نظرم پخته و عمل آمده اش در همان قرمز بود (شايد به خاطر شمايل هديه تهراني!). اين كه مردهاي عاشق روان پريش قصه هايش، عشق شان را بيمارگون نثار مي كنند. مي ترسند محيط، توهم آرماني رمانتيكي كه از طرف مقابل در ذهن بيمارشان پديد آمده را خراب و فالش كند، درست مثل حكايت موسيقي آن فصل قصه عشق. براي همين همه شان مثل كلكسيونر داستان وايلر رفتار مي كنند و دوست دارند تا ابد در اوهام ذهني شان باقي بمانند، حالا شده به زور. اما بحث اين روزها راجع به تجربه ژانر در سينماي ايران و اين ماجرا كه جيراني از همان اول گفته كه مي خواسته يك هارور اسلشر بسازد، به قول سبيل در ايرما خوشگله :«خودش يه داستان ديگه اس!».
...
بعدالتحرير: آدم وقتي مي بيند فيلم سازاني داريم كه از فيلمنامه هايي در مايه هيچ، فيلم هاي متوسط و خوش ساختي را مي توانند دربياورند، زجر مي كشد. راستي موسيقي اي كه آريا عظيمي نژاد براي پارك وي ساخته را يك اتفاق در برهوت موسيقي فيلم سينماي ايران به حساب بياوريد، اداي ديني به كارهاي جري گلد اسميت و به خصوص موسيقي غريزه اصلي.
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
فرهاد ترابي
چهارشنبه 23 خرداد 1386 - 19:49
3 |
|
|
|
سلام.فكر مي كنم پارك وي به جاي وحشت پا در حوزه كمدي نا خواسته گذاشته است با چند شمع و رفتن برق و يك روان پريش وحشتي خلق نمي شود.بي تا فرهي را بياد بياوريد بعد از مرگ......آلو در دهان مات و مضحك.....ترس...كجا بود آقا....
|
شادي
چهارشنبه 23 خرداد 1386 - 21:39
-4 |
|
|
|
نمي دونم رو چه حسابي هميشه از راست شروع مي كردم روزنوشت ها رو مي خوندم و از اين لينك به آن لينك ، هيچوقت به اين روزنوشت نمي رسيدم. Brain Damage تان فوق العاده بود و خيلييييييييييييييييييي چسبناك.
|
farshid
پنجشنبه 24 خرداد 1386 - 5:39
-1 |
|
|
|
سلام هر چند کمی دیر شده ولی تولدتان مبارک به خاطر اشاره ای که نیما به یکی از روزنوشت های شما کرده بود سری به این جا زدم راستش را بخواهی خیلی وقت بود نیامده بودم مثل مهمانی که وقتی می اید احساس می کند چیز جدیدی کشف کرده می دانم این جور جاها غنیمت است ما قدرش را نمی دانیم . هنوز پارک وی را ندیدم شیراز هم اکران شده ولی هنوز فرصت رفتن نداشتم هر جند خیلی وقت است سینمای اکران چنگی به دل نمی زند. farshid
|
سیاوش پاکدامن
پنجشنبه 24 خرداد 1386 - 9:51
12 |
|
|
|
میبینم که حسابی دست ما را توی پوست گردو گذاشتی و با روزنوشتهای روز به روز، بهانه تنبلی و غیره و ذالک را از ما گرفتی. خداییش خیلی فکر کردم تا برات چیزی درباره این روزنوشت بنویسم( قبلی که اصلا نمیدانستم سوپر ترومپ خوردنیه یا پوشیدنی) ولی باز هم کفگیرم به ته دیگ خورد . بگذار از آخرین کشف جدیدم بگم( ترکیب رو داشتی؟!): یک ترانه عاشقانه با حال تو فیلم " Touble in store" نورمن ویزدوم به نام "I want to put on record that i love you" ،( البته تلاشهام برای پیدا کردن اصل ترانه نافرجام موند) پا نوشت: تازگی ها دارم کشفت میکنم، نوشته ات درباره فیلمهای برادران اسکات در هم میهن را با این که فیلمها را ندیدم، خواندم و خیلی حال کردم. موفق باشی.
|
رضا
پنجشنبه 24 خرداد 1386 - 18:44
-8 |
|
|
|
آنقدر که از روزنوشت ..... ( مسئله همون آلزایمره که سامش یادم نمی یاد منظور همون سه تا پایینی ) خوشم آمد حیفم آمد تا کامنت نگذارم . این رابطه ی دو طرفه بهترین چیز عالم است خیلی باهات حال کردم نوید جان . از این به بعد می شم مشتریه همیشگی این کافه . یا حق
|
امید غیائی
پنجشنبه 24 خرداد 1386 - 19:53
15 |
|
|
|
سلام رفیق. راستش دلم بد جور هوای معرفی یه فیلم خوب رو کرده.دفعه پیش که قربون صدقه ات رفتم تحویلم نگرفتی، ولی من از رو نمیرم که.خیلی خوبه یکی بهت فیلم معرفی کنه و بذاریش تو پلیر و بعد پووووووووووووف(کوین اسپیسی رو تو مظنونین همیشگی که یادته چی کار می کرد)نابود بشی. الان یک ساعته دارم یه موسیقی 3.38 رو گوش میدم.شاید داشته باشیش ولی برات لینک میکنم شاید تو هم مثل من شوکه بشی از این همه احساس.فیلمش رو هم دیدی مطمئنا.حال و هوای خوبی داره. http://www.zshare.net/audio/1837182c1b318c/ و این پارک وی را هنوز ندیدم.پس نمیتونم کلمه ای حرف بزنم. و لی موسیقی ذهنیهمه وقتی دفعه اول آدمی رو که فکر می کنند "همونه" می بینند مطمئنا همین ملودیه.فکر کن چقدر در روز این آهنگ رو مشنیدی اگه مردم بلند بلند فکر میکردن.فــــــــــــــــــــــــــــــکــــــــــــــــــــــر کــــــــــــــن. خیلی مخلصم. همین.
|
علی طهرانی صفا
جمعه 25 خرداد 1386 - 12:27
2 |
|
|
|
کارگردان پارک وی برای رسیدن به فضای مورد علاقه اش هر منطقی را زیر پا می گذارد. البته یک چنین موردی مختص ایشان نیست و یک جورایی اپیدمی شده. به هر طریق به نظرم فیلم جیرانی هیچ نکتۀ برجسته ای نداشت. او یک فیلم خوب ساخته به اسم قرمز و در بقیه موارد خودش را به شکل بدی تکرار کرده.
|
محسن رضازاده
جمعه 25 خرداد 1386 - 12:31
-5 |
|
|
|
نوید جان...سلام خط اول بعد التحریرت حرف دل من هم هست.فیلم های جیرانی هر چه جلوتر می روند از نظر اجرا و کارگردانی پیشرفت می کنند و از حیث فیلمنامه پسرفت.کافی است قرمز و پارک وی را مقایسه کنیم. مشکل اصلی این است که جیرانی در پارک وی زیاده از حد معمول به بخش اجرا دلخوش کرده.واقعاً وجود منطق و شخصیت پردازی درست مهمتر از اجرا و کارگردانی حرفه ای و مطابق با یک ژانر است.اگر منطق و رابطه ی علت و معلولی قصه مان درست بود،اگر ظرفیت یک فیلم 90 دقیقه ای را داشت،اگر شخصیت پردازی اش درست و کامل انجام گرفته بود، می توانیم درباره ی بحث پایبندی به مؤلفه های یک ژانر حرف بزنیم.کارگردانی جیرانی قابل تحسین است، فیلمبرداری فرج حیدری خیلی عالی است،موسیقی آریا عظیمی نژاد حرف ندارد،صداگذاری فیلم فوق العاده است،بازی ها تقریباً خوب است،تدوین دهقانی هم مناسب...اما از همه ی این شاخصه ها مهمتر چیزی به نام فیلمنامه هست که به به قول بیلی وایلدر به زمین یک ساختمان می ماند و همه ی این شاخصه هایی که گفتم و در پارک وی به قاعده و سر جایشان هستند،از نظر اهمیت بعد از فیلمنامه قرار می گیرند. چند وقت پیش جمله هایی(از قول هوارد سابر) خواندم که به تکمیل بحث کمک می کند:«شاید اهمیت اساسی فیلمنامه برای این به راحتی به چشم نمی آید که گاهی کلمات صرف به نظر می رسد، در حالی که فیلم آشکارا از آن برتر است.کلمات فقط برای ساختن گفتگو نیستند،به عبارتی چیزی برای در دهان گذاشتن بازیگران در حالی که دوربین حرکت می کند،نیستند.این کلمات ساختار را می سازند و ساختار بیش از تک تک عناصر دیگر فیلمسازی معین می کند که آیا فیلم توالی پوچ و تصاویر بی هزینه است یا دیدگاه خالقین را به نمایش می گذارد.» پی نوشت1:این دیالوگ شان پن در همه ی مردان شاه (استیون زیلیان) را دیشب با صدای استاد ناصر طهماسب شنیدم و گفتم بد نیست نقلش کنم:«وقتی آدم یه چیزی می خواد وجودش اون قدر از اون خواسته پر می شه که اصلاً یادش می ره چی می خواسته.» پی نوشت2:صحبت استاد طهماسب شد،یادی از کار تازه ی جیرانی(مجموعه سفر به تاریکی) هم بکنیم.کاری که در آن ناصر طهماسب در نقش داریوش آریان بازی می کند.از استاد خاطرات خوبی داریم.از مظنونین همیشگی و بیان دیالوگ پایانی کوین اسپیسی گرفته تا صدایش روی جک نیکلسن در فیلم های مؤثری چون دیوانه از قفس پرید.امیدوارم این تجربه ی ایشان در تلویزیون(این بار در کسوت بازیگر) حاصل خوبی داشته باشد.
|
مهدی پورامین
جمعه 25 خرداد 1386 - 22:20
5 |
|
|
|
سلام بر بچه محل عزیزم از شبی که به طور اتفاقی در تاکسی تو را ملاقات کردم،تا الان که اولین کامنت را برایت میگذارم،شاید در حدود یک ماهی میگذرد.از فردای آن شب تا الان بار ها به روزنوشت هایت سر زدم و نود درصد آنها را خوانده ام.اینکه کامنت نذاشتم دلایل متعددی دارد،که چند تایش را به مناسبت دو پست قبلی ات(چقدر خوب، داريم به هم نگاه مي كنيم) و گلایه اخیر نیما باز گو میکنم: 1-اول یک اصل کلی را با هم توافق میکنیم: هدف بسیاری از دوستانی که مخاطبان دائم سایت هستند،مباحثه دو طرفه بر سر موضوعی مشخص و جذاب برای عموم سینما دوستان است.موضوعی که در حد علاقه و اشتیاق اکثریت مخاطبان باشد. من و بسیاری از دوستان نیز یک رویکرد و هدف خاص در اظهار نظر و کامنت گذاشتن در سایت داریم.یعنی اینکه فقط به نوشتن چند جمله،در تایید روزنوشت و اظهار خوشحالی از مطلب اکتفا نمیکنیم.اکثر کامنت های من و بسیاری دیگر در جهت بسط و شرح موضوع مطروحه است.هر چند ممکن است سواد سینمایی و ظرافت کلامی مان در حد شما بزرگواران نباشد.اما خود را ملزم به ادامه تکمیلی بحث میدانیم و نه فقط اشاره ای گذرا و سطحی. 2- حالا ببینیم در آن طرف زمین چه اتفاقی می افتد؟!یعنی مدیران و دبیران سایت. جایی که مخاطبان سایت در ظاهرامر با ده روزنوشت(8+2) مواجه اند.واضح است که اظهار نظر به شکل هم زمان و موازی در مورد ده موضوع مختلف و مجزا مقدور نیست.طبیعتا کاربران برای اظهار نظر و مباحثه با همدیگر در ابتدا به سمت روزنوشت های امیر و نیما سوق پیدا میکنند.پس اینکه توقع داشته باشیم اکثر بچه ها در تمام روزنوشت ها فعال باشند،بیش از حد ایده آلیستی است.خصوصا آنکه معمولا روزنوشت ها همگرا و مکمل هم عمل نمیکنند.(و ظاهرا نباید هم بکنند) 3-اما در مورد روزنوشت های امیر و نیما چه اتفاقی می افتد.در کمال احترام و محبت به این دو عزیز عرض میکنم.به نظر حقیر نود در صد انتقادات و گلایه هایی که کاربران عنوان کرده اند،وارد است.من هم اگر بخواهم آنرا بازگو کنم میشود تکرار مکررات.پس فقط خواهش میکنم مدیران سایت با تامل بیشتری روی این موارد تمرکز کنند و به فکر راه حلی اساسی باشند ونه قولهای مقطعی. 4- در مورد روزنوشت های سایر اعضای سایت نیز میشود از زوایا ی مختلف بحث کرد،که باشد برای بعد.....اما در رابطه با نوشته های بچه محل عزیزم :"نوید خان غضنفری" نوید جان بدون تعارف آنقدر نثرت روان و صمیمانه است که تعریف و تمجید من چیزی به آن اضافه نمیکند.باور کن آنقدر خودمانی و زلال مینویسی که مخاطب فکر میکند،از زبان دوست چند ساله اش میشنود.اما یک انتقاد هم به برخی از نوشته هایت داشتم که شاید عقیده ای شخصی تلقی شود!!اما در کمال احترام با رفیقم در میان میگذارم: من به نظر خودم از اطلاعات عمومی نسبتا خوبی برخوردارم.به سواد اندک سینمایی ام آنقدر اعتماد به نفس دارم که خود را مجاز به اظهارنظر در برخی موارد بدانم..نسبت به موضوعات روز و اخبار حوزهای مختلف حساسیت نشان میدهم.خلاصه که تشنه یادگیری و کسب اطلاعات هستم...... اما .... اما رفیق... در مواجهه با بسیاری از روزنوشت های تو فقط یک احساس بهم دست میدهد.و آن اینکه : "سوسک" شده ام!! در برخی از نوشته ها آنقدر با ارجاعات هنری-سینمایی-اجتماعی- موسیقی-دوبلاژ مواجه میشوم،که حتی نمیتوانم نیمی از آنها را در حافظه کوچکم Load کنم!! آنجا که از موسیقی های غرب(از کلاسیک تا جاز و راک) میگویی که رسما در موقعیت "آچمز" قرار میگیرم.خلاصه که نمیدانم ایراد از بی سوادی من است یا پر اطلاعاتی شما؟!! اینگونه میشود که وقتی روزنوشت هایت را میخوانم،فکر میکنم هیچ نکته و مطلبی برای گفتن باقی نمانده و هرچه بگویم شاید برایت سطحی و کم مایه بنظر برسد.اهل تعارف و تعریف تک خطی هم نیستم....پس ترجیح میدهم ،اظهار فضل زیادی ننمایم و رفع زحمت کنم.کامنت نذاشتن من در روزنوشت هایت بعد از کمبود وقت معمول،همین دلیل بی سوادی است که گفتم!! خلاصه که شرمنده ایم از این جهل سینمایی....
|
مصطفی انصافی
شنبه 26 خرداد 1386 - 1:30
9 |
|
|
|
پارک وی به عنوان یک تجربه ی جدید در سینمای ایران عالی بود. این تجربه های جدید همیشه در ابتدا تحقیر می شن. اشعار نیما را به یاد بیارید. همه ی دنیا رو سر نیما خراب شد وقتی شعر نو سرود.
|
وحید جلالی
شنبه 26 خرداد 1386 - 1:37
-11 |
|
|
|
سلام 1.تنها چیزی که از پارک وی به دلم نشست اون یکی دوتا صحنه ای بود که قصه عشق رو روی پرده دیدم.آرزومه که تمومه شاهکار ها رو روی پرده ببینم. 2.داشتم تو قسمت کامنت های وبلاگ (خدابیامرز) شهزاد رحمتی عزیز چرخ می زدم کهچشمم اوفتاد به اسم شما.آقا اگه با هم رفیقید و می بینیدش بهش بگو وبلاگش رو دوباره راه بندازه.کسی مثل ایشون با شناخت و سلیقه فوق العادش ای که از متال داره حیفه که بازم ننویسه.شما بهش بگو. 3.در ضمن سلیقه خودتم حرف نداره(مخصوصا تو موسیقی) بیشتر درباره موسیقی بنویس.
|
وحید جلالی
يکشنبه 27 خرداد 1386 - 1:10
2 |
|
|
|
سلام کامنت قبلی رو با عجله گذاشتم یکم غلط املایی داشت.گفتم بگم فکر نکنید طرف بی سواده.مخلصیم
|
نويد غضنفري
يکشنبه 27 خرداد 1386 - 2:50
60 |
|
|
|
سلام رفقا همگي به كافه دنج اين حقير خوش آمدين! شادي جان من خودم هم از اون طرف هميشه شروع مي كنم! ممنون از اين كه به ما سر زدين. قبل از هر چيز بايد دست نيما رو از دور بفشارم به خاطر اشاره اي (هي مي خوام نگم تبليغ، ضايع است آخه!) كه به اين جا كرد. نكته اي رو بايد الان روشن كنم: همون اندازه كه براي اولين بار اسمم رو بالاي يه مطلب تو مطبوعات ديدم و ذوق كردم، براي بالا اومدن اولين روزنوشتم توي اين سايت، ذوق مرگ شدم...از اون روز تا حالا از وقتي روزنوشتم رو مينويسم و براي مهدي عزيزي عزيز ميفرستم تا وقتي مهدي توي سايت قرارش ميده، يك قرن ميگذره...براي ديدن و خواندن كامنت ها هم همين طور. اين ها رو گفتم كه بگم لحظه اي از روزنوشت بچه ها و كامنت هايي كه براشون سايرين ميذارن از زير دست من در نمي ره و با ولع همه رو مي خونم! تيك گرفتم اصلا! اما حكايت روزنوشت 19 خرداد من از اين قرار بود كه هم ميهن صفحه اي رو به سايت هاي سينمايي اختصاص داده بود و نيما هم يادداشتي نوشته بود، حس نوشته بماند براي خودم (چيزي در مايه هاي نقد مالنا اش!). از طرف ديگه با خوندن بعضي كامنت ها مي شد اين حدس رو زد كه بعضي كاربران مديوم وبلاگ نويسي رو با صفحه اي از مطبوعات (مثل مجله فيلم) اشتباه گرفتن و انتظار «نقد» روزانه (حالا نه) لااقل سه چهار روز در ميون از امير و نيما دارن! كه محلي از اعراب ندارد...عزيزان نقد منتقد رو بايد حرمت نگه داشت. اين جا محلي است فقط براي گپ و گفت هاي روزمره سينمايي. بازگو كردن باقي ماجرا هم كه ديگر خيلي تكراري مي شود...پس بي خيال. اما در مورد كامنت شما مهدي پورامين عزيز. كلي ما رو شرمنده كردي رفيق با تك و تعريف هات. در مورد ايرادي هم كه گرفتي، والا نمي دونم. من عادت دارم مدام چيزهايي رو كه تو زندگي سركيفم آوردن با هم مقايسه كنم تا يه چيزي از توش دربياد! شايدم تبديل به يه مشت پراكنده گويي شد. به هر حال قصدم خير بوده رفيق قطعا! ممنون از همگي.
|
بهنام
جمعه 1 تير 1386 - 16:14
2 |
|
|
|
ما که نفهمیدیم اولین فیلم ایرانی که تو زانر وحشت باشه کدومه؟ اگه پارک وی بوده پس خوابگاه دختران و شب 29 چی ؟ به نظر من فیلم جالبی نبود به جز صحنه ی آخر و قبلش ترسی وجود نداشت خوابگاه دختران یه جور اعتقاد مردم یعنی جن رو که 70درصد ازشس می ترسند رو دستمایه فیلم قرار داده بود ولی پارک وی رو نمیدونم
|
سيما
پنجشنبه 15 اسفند 1387 - 14:30
-8 |
|
|
|
غريزه اصلي!
سلام. به همگي به نظر من فيلم پارك وي قشنگ تر از تمام فيلم هايي بود كه ديدم و اين زيبايي به خاطر بازيگراني مثل نيما و ازاده و بي تا خانم بود كه ان را زيبا تر از انچه بود جلوه دادند. مرسي خدا نگهدار.
|