نگاهی به فیلم «بی پولی» ساخته حمید نعمتاللهگُل يا پوچ؟
[ نوید غضنفری ]
کارگردان: حميد نعمتالله فيلمنامه: هادی مقدمدوست، حميد نعمتالله بازيگران: بهرام رادان، ليلا حاتمی، حبيب رضایی، بابک حميديان، امير جعفری ژانر: کمدی/ درام سينماهای نمايشدهنده: گروه سينماهای استقلال
گُل: کمدی رُمانتیک شمردنِ «بیپولی» از سوی نویسندگان فیلمنامهاش- هادی مقدمدوست و حمید نعمتالله- آدم را بهیاد اصرارهای ستایشآمیز بهروز افخمی در نوآر خواندنِ «شوکران» میاندازد، به همان اندازه راسخ و جسور، آن هم برای 2 سبک و گونهى سینمایی که بسیار بیشتر و عمیقتر از سایر ژانرها (بهجز وسترن البته) نیازمند فرهنگ پاپ و معاصر آمریکا (بخصوص برای کمدی رمانتیک) و یا دست کم غرباند. برای 2 ژانری که خردهفرهنگهای شهرنشینی، بویژه در 2 شهر افسونکنندهی نیویورک و لسآنجلس، جزو مؤلفهها و چفتوبستهای اساسیاش بشمار میرود؛ مثلا میشود نوآرهای (بخصوص دهه 1950) را بدون پرده کرکرهایهای مختص خانههای محلههای مرکزی لسآنجلس تصور کرد؟ یا کمدی رُمانتیکهای دهه 1990 بدون دورنماهایی از سپیدهدم منهتن نیویورک معنا و مفهوم دارند؟ با همهی این حرفها نعمتالله و مقدمدوست و البته افخمی ریسک کردهاند و ذرات و مؤلفههای بنیادی این 2 ژانر ذاتا آمریکایی را از دریچه و فیلتر ایرانی (یا دقیقتر بگوییم؛ تهرانی) عبور دادهاند، آنهایی که میشده را انقدر خونسردانه در مشت نگهداشتهاند تا معادلی اینجایی برایش بیابند و اگر نشده، بدون تامل و تعلل دورش ریختهاند. بههمین خاطر است که کمتر منتقد فیلمبینی، اجرای موبهمو و انصافا پرزحمت فرزاد مؤتمن در «باجخور» را یک نئونوآر ایرانی بهشمار میآورد و از آنسو سیما ریاحی (هدیه تهرانی) هنوز در «شوکران» ظاهر نشده (صرف نظر از شباهتهای قصه با «جذابیت مرگبار» آدرین لین) همه آنرا یک «زن افسونگر» تمامعیار ایرانی میدانند...و درست بههمین خاطر است که «بیپولی» را میبینیم و مثلا انتظار نداریم عشاق سینهچاک ما بعد از بههم رسیدن پایانی و معمول اینگونه عاشقانهها، بجای لوکیشنهایی نظیر برج «امپایراستیت» یا مثلا «سنترال پارک نیویورک»، کنار برج میلاد یا مثلا توی تونل رسالت به وصال برسند، اما بوی خوش همهى کمدی رُمانتیکهایی که دیدهایم و یکجوری «مسبب لذت دقایق»مان شدهاند را آنجا حس میکنیم. واضحترين و پررنگترين آنها که حسابی هم به روايت چسبيده، فصلهایی است که ايرج (بهرام رادان) مجبور است جلوی زن و فاميلهای زنش نمايش دهد که شرکت زده و اينطوری آبروداری کند، البته نعمتالله انقدر باهوش هست که همهی اينها را جوری برگزار کند که ما فورا از يکطرف بهياد بيلی وايلدر بزرگ و از آنسو ياد کمدیهای آبکی اينروزهای سينمای خودمان نيفتيم. قصهى «بیپولی» اما از فصل رسیدن زوجِ ناجور و دلداده به یکدیگر شروع میشود؛ شب ازدواجشان. و ما دغدغهها و مشکلات این زوج را بعد از وصال مرور میکنیم، «بیپولی» از این منظر شبیه به کمدیهایی نظیر «پابرهنه در پارک» (جین ساکس، 1968) یا «زندانی خیابان دوم» (ملوین فرانک، 1975)، هردو با متنهای مفرحی از نیل سایمن ازآب درآمده یا از جدیدها میتوان به «بازی ازروی قلب» (ویلارد کرول، 1998) اشاره کرد که عمدهی تمرکزشان روی مشکلات زوجها در بستر شهر و جامعهای مدرن و آشفته است. به همین خاطر عدهای گونهی «طنز اجتماعی» را مناسبتر برای تفسیر احوالات «بیپولی» تشخیص دادهاند، گونهی کمدىاى که از دل موقعیتها و لحظهها سر برمیآورد، خصیصهای که حالا و بعد از «بوتیک» خیلیها به مهارت نعمتالله در درستودرمان درآوردن آن فضاها و لحظهها شکی ندارند... و «بیپولی» پر است از رعایت اینگونه جزئیات و فضاسازیها؛ مثل فصل شاهکاری که ایرج بههمراه احمد رنجه توی خانهى پرویز افراشته (با بازی حیرتانگیز حبیب رضایی) منتظر آمدن پرویز، چُرت میزنند و پرویز هم در حین خواندن خُلوار ترانهی «سر پل تجریش» و کندن لباسهایش به دستشویی میرود و البته لحظههایی بعد که گیر میاُفتد، متوجه تمرکز دوربین روی موهای پرپشت سینهاش که از یقهى زیرپوشش درآمده، هستید که؟
پوچ: بسیار خِردسوزانه و جزجگرزنانه است این نکته که توی فیلم رؤیت میکنی فصلهای 2 نفره و اصطلاحا شیمی زناشوهری میان ایرج و شکوه (با بازی بهشدت اغراقآمیز لیلا حاتمی) آنطور که مثلا فصلهای دورِهمی و انتزاعی رفقا درآمده، در «بیپولی» درنیامده، اغراق در بازیهایی که البته در اجرای کمدی رُمانتیکبازهای خفنی همچون مگ رایان یا جولیا رابرتز در دهه 1990 نیز دیده میشود، اما بهشدت بعید است از هدایتکننده و بازیگردانی مثل نعمتالله که وقتی علی علایی را توی «بوتیک» در آن نقش قرار میدهد و بابک حمیدیان را در «بیپولی» به نقش شاهرخ میگذارد و او را راه میبرد، قدر «اوشگول» گفتنهای لیلا حاتمی و کاریزمای بهرام رادان را طى کار نداند. جایی از کمدی رمانتیک «دختر خداحافظی» (هربرت راس، 1977) با بازی ریچارد دریفوس هست که الیوت (دریفوس) مجبور است نقش ريچارد سوم را به فرم عجیب و غریبی ایفا کند، استیصال بهرام رادان (با تمام احترامی که برای لحظههای درخشان بازیاش توی همین «بیپولی» قائلم) آدم را مدام بهیاد دریفوس در حال اجرای آن نقش بخصوص میاندازد؛ انگار که هنوز این نقش به قوارهى برازندهى رادان درنیامدهاست.
انتخابهای ویژه: همهی ديالوگهای غريب و انتزاعی فيلم مثل اينيکی از زبان ايرج؛ «...ناگهان غيب شد»! يا جایی که شکوه در جواب اینجملهى ایرج؛ «باید دوتامون عرشهى کشتی رو بهدست بگیریم» میگوید؛ «سکان رو، عرشه که عرشه است». «تو بگو یه قرون» گفتن ایرج رو به شکوه. حضور دائم اما زیرپوستی پنکهدستی در سرتاسر ماجرا که آدم را بهشدت یاد فصلهایی از «بوتیک» میاندازد. فضای دفتر شرکت (که سیامک انصاری تختهشدن آنرا به تعطیلی دفتر حزب تشبیه میکند)، احوالات آن جمع متاهلان بیکار (که بازهم سیامک انصاری رفاقتشان را مفهومی انتزاعی میخواند!) و بالاخره فضاسازیای که نعمتالله استادانه با ترانهای از خوانندهای لسآنجلسی (با عنوان «تو میتونی») توی مهمانی خانهى شاهرخ و در جمع آن کرولالها انجام دادهاست.
|