سينماي ما - جواد ماهزاده: گر دنبال فيلميبا داستاني سرراست، داراي منطق داستاني، كشش و تعليق سينمايي و بدون بزكها و شعارهاي ملي و فاخر و معناگرا و... هستيد، فيلم <عيار 14> گزينه مناسبي است. <عيار 14> ساخته پرويز شهبازي و با بازي محمدرضا فروتن، كامبيز ديرباز، پوريا پورسرخ و يك بازيگر تازهكار به نام مينا ساداتي است كه در برابر فروتن نمايش خوب و قابل و قبولي از خود ارائه داده است. گره اين فيلم در همان دقيقه اول ايجاد ميشود و به ما ميگويد كه با قصهاي دراماتيك و پرتعليق مواجهيم. دزدي از زندان آزاد شده و طلافروشي به نام فريد (با بازي فروتن) كه چند سال قبل او را لو داده، به هول و ولا افتاده و ميخواهد خود را از شر انتقام احتمالي او خلاص كند.
تمام فيلم شرح اين در و آن در زدن فريد براي گريز از مهلكه رواني خودساختهاش است و در پايان نيز هم مزد ترس خود را ميگيرد و هم مكافات عملش را ميبيند. در <عيار 14> شخصيت خوب و بد به معني كلاسيك آن نداريم. اگرچه فريد هيچ نقطه سفيدي در زندگياش به ما نشان نميدهد و با اطرافيان ناسازگار و نامهربان است و به همسرش خيانت كرده و از كمك به همنوعان دريغ دارد اما با همه اينها نميتوان فريد را به خاطر لو دادن يك سارق در سالهاي گذشته مستحق مجازات دانست و او را آدم بده فيلم فرض كرد. از سوي ديگر سارق از زندان رها شده نيز كه تا پايان صحبتي از قصد و نيت بازگشتش نميكند و همه چيز را به تماشاگر واميگذارد، خانوادهاش از هم پاشيده و دخترش گم شده و به دنبال بقاياي زندگي ديروزش آمده است. شخصيتها به خوبي پرورشيافته و باورپذير به نظر ميرسند. ميتوان گفت روابط علت و معلولي حوادث فيلم نيز محكم و بينقص است و مو لاي درز منطق داستانياش نميرود. كارگردان بيجهت فيلمش را به زندگي يك شخصيت نزديك نكرده و همه چيز را بر محور همان موقعيت - بازگشت سارق به شهر و ترس طلافروش - بنا كرده است. <عيار 14> از اين جهت لحظهلحظه وارد فضاي پرتعليق و دلهرهآورتري ميشود و هر چه فريد تنهاتر و راهها يك به يك بر او بسته ميشود، سايه ترس نيز پررنگتر ميشود و تماشاگر وقوع فاجعه <انتقام> را نزديكتر احساس ميكند. همچنين وقوع حوادث فيلم در يك منطقه كمجمعيت خارج از شهر كه همه افراد آن يكديگر را ميشناسند به رشد سرطاني ترس در فيلم كمك قابل توجهي كرده است. اما ترس و دلهره و انتقام تمام بار مضموني فيلم را تشكيل نميدهد. فريد بهعنوان يك طلافروش كه دخترش را نيز طلا ناميده، مصداق فردي گناهكار است كه اطرافيان را از خود رانده و با رفتارهايش تنها شده است. اين تنهايي زماني آشكار ميشود كه سايه مرد سارق در شهر ديده شده و او محتاج كمك ديگران ميشود. در چنين شرايطي است كه خطاها و كجرفتاريهاي او مانع ارتباط ديگران با وي و باعث غرق شدن تدريجي او در تنهايي ميشود. بيآنكه فيلم شعاري داده باشد و مستقيما بخواهد به مكافات عمل اشاره كند، چنين محتوايي لحظه به لحظه شكل ميگيرد و پايان فيلم را با نتيجهاي قطعي و قاطع همراه ميكند. فريد در حال فرار همچنان اسير اشتباهات مداومش است و به همين خاطر به نابودي كشيده ميشود و در عوض، فردي كه تا آن موقع نقشي منفي و ردپاهايي دلهرهآور از خود روي برفها گذاشته بود، مخاطب را از سوءظن درميآورد و قالب آدم بده بودن را از خود دور ميكند. شايد اگر نتيجهگيري قطعي كارگردان در فيلم آشكار نميشد و دلهره پابرجا ميماند يا مكافات عمل فريد به آن شكل مهيب ظهور پيدا نميكرد ميتوانستيم از روايت مدرن <عيار 14> نيز حرفي بزنيم اما شهبازي در اين فيلم يك قصهگوي تمام و كمال است و در روندي كلاسيك فيلم را به نقطه پايان و نتيجهگيري ميرساند. درواقع فيلم مثل همان عطسههايي كه در فيلم حكم <صبر> را پيدا ميكنند با نگرهاي قضا و قدري به فرجام ميرسد و قصه را با مكافات عمل و مزد ترس تمام ميكند.
خوشبختانه فيلم همه عناصر يك فيلم جذاب و خوشساخت را دارد و شخصيتهايش نيز قهرمان نيستند و قرار نيست مثل فيلم <سوپراستار> متحول شوند و از بد مطلق به خوب مطلق برسند. فيلم براي القاي دلهره از فضاهاي واقعي، آدمهاي معمولي و يك اتفاق به ظاهر ساده استفاده كرده است. بازيها هم مطابق زندگي است و شخصيتها براي ترسيدن و ترساندن اغراق نميكنند. اين روند فيلمنامه و چيدن اجزا است كه قدم به قدم داستان را جلو ميبرد و به اوج و سپس فرود ميرساند. بازي محمدرضا فروتن در يكي از معموليترين نماهاي فيلم ديدني است؛ آنجا كه در مغازه خود تلفني با قاسمي (صاحب چلوكبابي) صحبت ميكند و خبر ورود دزد را ميدهد و هم عادي رفتار ميكند و ميخندد و هم با ناخن روي شيشه ويترين ميكشد. گفتوگوي او با احسان (پوريا پورسرخ) در داخل اتومبيل هنگام رساندن او به ايستگاه قطار نيز جزو سكانسهاي خوب بازيگري <عيار 14> است.