شماره تازه «زندگی ایرانی» منتشر شد
برام جالبه همه برای ابراهیم حاتمی کیا نامه نوشتن من هم یه نامه ای نوشتم که البته توی یکی از پست های وبم گذاشته بودم سلام آقا ابراهیم نامه ای برای شما نوشتم تا بگم که چی شد که من شیفته سینمای شما شدم ...... اولین تصویری که از شما در ذهن من شکل گرفت با برج مینو بود. دختر بچه کوچیکی که دست خواهر و پدرشو گرفته بود....بلیت فیلمی که میخواستن برن تموم شده بود و انگار سرنوشت طوری چیده شده بود که تصویری که از شما در ذهن من شکل میگیره با مینویی باشه که قصد این رو داره که دونستن رو تجربه کنه. دختر بچه ای که تو سینما بود با خودش گفت:مگه حقیقت ارزش داره که مینو انقدر برای دونستنش داره زجر میکشه.گفت اگه مینو میتونه منم باید بتونم رفتن دنبال حقیقت رو تجربه کنم. یاد گرفت که حقیقت از همه چیز مهم تره. دختر کوچولو یه ذره بزرگ تر شد ...سعید از کرخه تا راین رو دید ... سعید رو دوست داشت چون سعید هم بچه ها رو دوست داشت...وقتی میدید سعید داره برای امام گریه میکنه دوست داشت بدونه مگه امام کی بود که سعید انقدر دوسش داره.وقتی دید سعید حتی نتونست بچه شو ببینه دلش شکست و از هر چی جنگ بود متنفر شد....از جنگی که باعث شد سعید انقدر توش زجر بکشه.... دختر کوچولو یادگرفت که چقدر خوب میشه با خدا حرف زد...چقدر عاشقانه و راحت...دید خدا انقدر بزرگه که وقتی از همه جا دلت گرفت و حوصله دنیا رو نداشتی هیچ کس مثل اون نیست که راحت بتونی باهاش حرف بزنی....پیشش داد بزنی....گریه کنی یکی از دلایل راحت حرف زدن من با خدا فیلم های شماست...من از کودکی با فیلم بزرگ شدم....خیلی از مسائل رو از فیلم های شما یاد گرفتم... مسائلی مثل شجاعت....صراحت.....عشق حاج کاظم رو که دیدم شیفتش شدم....دوست نداشتم کسی اذیتش کنه...دوست نداشتم کسی به حاجی من بی احترامی کنه...وقتی میدیدم یه نفر به حاج کاظم داره بی احترامی میکنه عصبانی میشدم.گریم میگرفت...با خودم میگفتم من هیچ وقت مردم تو آژانس نمیشم که حاجی رو انقدر اذیت کنم...میگفتم منم باید مثل حاجی بتونم همیشه حرفمو رو بزنم....میگفتم یادم باشه که اگه یه حاج کاظم دیدم بهش بی احترامی نکنم....اخه اون به خاطر من رفته جنگیده...وصیت حاج کاظم رو با جون و دلم فهمیدم وقتی حاج کاظم به سلمان گفت که با امثال عباس مهربون تر باش پیش خودم گفتم هیچ وقت به عباس ها بی احترامی نمیکنم چون حاجی گفته...قصه حاج کاظم رو حفظ کردم با جون و دلم فهمیدمش...با خودم میگفتم یادم باشه که این قصه رو برای بقیه حتما تعریف کنم. دقت کردید که دعوای حاج کاظم و سلحشور چقدر به درد الان میخوره ...وقتی سلحشور به حاجی میگه: دهه منم نیست...دهه تو هم نیست ..دهه این پسرته...دهه ما دهه ثبات..این کشور کی باید روی آرامش رو ببینه...این مملکت کی باید روی آسایش رو ببینه تویه این اتفاق های اخیر همیشه این دیالوگها ورد زبونم بود...همیشه میگفتم دهه ما دهه ثبات...ما بالاخره کی باید روی آرامش رو ببینیم.... ایکاش میشد برای مسئولان الان یه بار دیگه آژانس شیشه ای رو اکران کرد تا توی دعواشون یه کم هم به ما فکر کنن یه حرف حاج کاظم همیشه تو گوشمه اونم وقتی میگفت: من خیبریم...اهله حور..عود...نی ...ساز...خیبری دود نداره سوز داره از روبان قرمز بگم و بلایی که این فیلم سر من اورد اخه من روبان قرمز رو حدود 10-15 بار دیدم (خدایی تو 5 بار آخر متوجه فیلم شدم)روبان قرمز به من یاد داد که دور خودم روبان نزارم...به من یاد داد که میشه روبان ها رو برداشت...طوری که پات روی مین نره و مین ها رو خنثی کرد.....به من ارزش عشق رو یاد داد که میتونه چقدر با ارزش باشه...میتونه باعث عوض شدن زندگی بشه.... چقدر روبان قرمز به درد حال و هوای الان من میخوره. عاشق محبوبه بودم...چون با اومدنش باعث تغییر تو زندگی داوود شد...داوود اون رو از خودش روند ولی اخرش نمیخواست از دستش بده...صادقانه بگم جمعه رو دوست نداشتم...چون اون رو رقیب داوود میدونستم. سردار راشد موج مرده من رو دیوونه خودش کرد...تا قبل از این که موج مرده ببینم از هواپیمای ایرباس و ناو وینسنس چیز زیادی نمیدونستم.اما وقتی تو سکانس اول فیلم دیدم که سردار داره جنازه بچه از توئ آب میکشه بیرون همه تنم لرزید...موج مرده خیلی تلخ بود ولی خوب بود...وقتی سردار راشد گفت:آمریکایی ها به ملوان ناو وینسنس مدال دادن اون وقت شما دارید من رو به خاطر یه مشت زدن به این غول اهنی مواخذه میکنید... من همون لحظه شکستم.... دیالوگ شاهکار موج مرده اونی بود که میگفت:قرار بود ما بریم جنگ شما از بچه هامون نگهداری کیند حالا کلاه تون رو قاضی کنید کدوم یکی از ما کم فروشی کرد. وقتی ارتفاع پست رو دیدم از مرزها حالم به هم خورد گفتم من دیگه دور خودم مرزی نمیزارم...من دیوار ها رو بر میدارم... همیشه در مورد قصب خرمشهر زیاد شنیده بودم اما وقتی خاک سرخ رو دیدم با جون و دلم اون رو فهمیدم.. یه گلایه از شما دارم اونم این که چرا سکانس اخر دعوت رو حذف کردید ...وقتی این سکانس رو تو دی وی دی دیدم...حسرت خوردم...این سکانس میتونست شاه سکانس فیلم باشه و باعث این بشه که خیلی از منتقدا نتونن این طوری بی رحمانه دعوت رو بکوبن.اپیزود دانشجو هم عالی بود...ایکاش حذفش نمیکردید.
|