نگاهی به «انتهای خیابان هشتم» ساخته علیرضا امینی
وقتی ایده و طرح جذاب فیلم در گرداب کلیشه و ایدههای گُل درشت غرق شد
سینمای ما- سعید نیکورزم: بارها پیش آمده که وقتی از سالن سینما بیرون میآییم، افسوس میخوریم که چرا همه چیز آن طور که باید پیش نرفت یا چرا ایدهٔ خوب و جذاب فیلم با سطحی نمایی یکباره از هم پاشید و در گرداب کلیشه و ایدههای گل درشت غرق شد. این سوالاتی است که بینندهٔ سینما ممکن است پس از تماشای «انتهای خیابان هشتم» با خود یا همراهانش در میان بگذارد.
وقتی با یک ایدهٔ خوب و گیرا رو به رو میشویم، انتظار داریم بیشترین تلاش را برای خلق صحنههایی ببینیم که به واسطهٔ آن بیشترین بار حسی و عاطفی به ما منتقل میشود. این جاست که به زبان خودمانی میگوییم «میتوانست فیلم خوبی باشد اما در نیامده بود» (!) معمولاً این اتفاق وقتی رخ میدهد که صحنههای گل درشت فیلم توی ذوق میزند و به جای اینکه از شدت بارعاطفی فیلم دچار تاثر شویم، ناگهان به خنده میافتیم. این جاست که اگر بخواهیم نظرمان را با کارگردان در میان بگذاریم، باید بگوییم «ببخشید آقای امینی! آن صحنهای که شخصیت نیلوفر با بازی ترانه علیدوستی در خانهٔ انتهای خیابان هشتم خود را برای تن فروشی آماده میکرد برای من غیر قابل باور بود» یا بگوییم «صحنهٔ پایانی فیلم و حرکت انتحاری بهرام با بازی صابر ابر مرا دچار بهت کرد» و یا مثلاً «صحنهٔ مبارزهٔ بهرام با بازی حامد بهداد در رینگ یا صحنهٔ قماربازی فیلم خیلی اغراق آمیز و گل درشت بود.»
... اما اینها یک سوی ماجرا است و سوی دیگرش حفرههایی است که در ساختار فیلمنامه وجود دارد. عدم پرداخت منطقی شخصیتها و مشکلاتی که در شیوهٔ قصه گویی وجود دارد، از همان ابتدا ساز و کار روایت را با مشکل رو به رو کرده است. کارگردان تلاش میکند با پرداخت نشانههای تصویری و شکستن خط زمانی در فیلم حفرههای موجود در طرح داستانی را پر کند، اما لحنی که برای پرداخت صحنههای فیلم به کار میگیرد نه تنها چیزی را حل میکند بلکه چون انگیزهٔ منطقی برای رفتار شخصیتها وجود ندارد، غیر قابل باور مینماید. این جاست که آماجی از پرسشها بر سر منطق داستانی فیلمنامه فرود میآید: ارتباط بهرام با موسی چیست و انگیزه او برای آن همه جانفشانی چیست؟ شخصیت پدر نیلوفر از چه رنج میبرد و گرفتار چه مسئله رازآمیزی است؟ دوست نیلوفر در خانهٔ آنها چه میکند و هدف از حضور او در فیلم چیست؟ دوستی که برای کمک به نیلوفر قمار میکند، چه انگیزه ای برای این همه رادمردی دارد؟
شخصیت ÷ردازی از نقاط ضعف بزرگ فیلم است؛ شخصیتی که میخواهد به نیلوفر دست درازی کند، از شدت سطحی نگری در ÷رداخت و اجرا و تصویرسازی ما را یاد شخصیتهای چشم ناپاک فیلمفارسی میاندازد، شخصیت مرد خیر و رابطهٔ او با نیلوفر و بهرام نامعلوم است، شخصیت بهرام و پرشهای عاطفی او غیر قابل توجیه است و تمام اینها یک طرف، شخصیت پنهان و مرموز سعید یک طرف که معلوم نیست چرا تمام شخصیتهای فیلم میخواهند جانشان را فدای او کنند!
به نظر میرسد که انگیزهٔ کارگردان از طرح این همه اتفاق، برجسته نمایی پس زمینه اجتماعی فیلم است که البته خالی از دیدگاه انتقادی هم نبوده، اما متاسفانه تکلیف فیلم با خودش چندان مشخص نیست. این قدر ابهام و آشفتگی در ساختار فیلمنامه و فرم فیلم هست که قضاوت را در مورد این نگاه انتقادی مشکل میسازد و حتی پایان باز فیلم کار را از پیش سختتر میکند و به ابهام طرح فیلمنامه دامن میزند. به نظر میرسد محتوا و طرح اولیهٔ فیلم میتوانست نوید بخش یک فیلمنامهٔ خوب و سپس فیلم خوبی باشد، اما متاسفانه این ایده در ساختار منطقی و درستی قرار نگرفته و کارگردان دچار سطحی نگری در روایت فیلمنامه و فرم شده است. چیزی که سبب شده انگیزهٔ شخصیتها مبهم، رفتارهای آنها غیر منطقی و در مرحله بعد، موقعیت ها و اجرای صحنههای فیلم پُر اغراق و غیر منطقی و طبعاً ناکارآمد از آب در بیاید و ما به عنوان بیننده وقتی از سالن سینما بیرون میآییم، افسوس میخوریم که...