نگاه هفته؛ پنجشنبهها با علیرضا خوانساری
تهمت به جای مخالفت، توهین به جای نقد
سينماي ما - عليرضا خوانساري: آن ستایشنامه / اتهامنامهٔ ابراهیم حاتميكيا بر یه حبه قند/ اصغر فرهادی دیگر داشت با تمام جدلها و حرفهای گفته و ناگفتهٔ پیرامونش نقش خاطره میبست که نگارندهاش در مصاحبهٔ اخیرشان در یک نبش قبر، جملاتی را طرح کردند که حاوی نکاتی مهمتر از خودِ آن یادداشت است كه کار را از انگشتِ حیرت جلوتر برده و کم از بمبی دودزا نخواهد داشت. حال که گویا آقای حاتميكيا قصد پایان بخشیدن به این رشتهٔ تکراری و بیپایان را ندارند و از آن جا که با توجه به شناختی هم که از روحیاتِ ایشان داریم، احتمالا تا آیندهای نامشخص ذکر و مرثیهسرایی پیرامونِ این مظلوم واقعشدن در جملگیِ مصاحبههایشان جزء جداییناپذیرِ برنامهشان خواهد بود، بد نیست اگر در میان مطالبی طرح شود. حرفهایی که البته بعید است شخص آقای حاتميكيا از فرط روشنبودن برا آن واقف نباشد، اما گفتنشان محض ثبت در تاریخ، نمیتواند خالی از لطف باشد.
۱- آقای حاتميكيا در مصاحبهٔ اخیرشان بر این تاکید داشتهاند که ایشان تنها «نظر»شان را دربارهٔ فیلم اصغر فرهادی گفتهاند (و به قول آقای ميركريمي، مودبانه؛ آن هم تنها دربارهٔ خودِ فیلم) و تنها عدهای به نام پیاده نظام (پیاده نظامِ که؟ پیاده نظامِ چه؟) از روی خوی احتمالا توتالیتاریستی و شوونیستي، بر او تاختهاند تا حرمتش را بشکنند! حالا اما اینکه ارتباطِ مقولهٔ ساده، قابل تشخیص و همهفهمی همچون دوستداشتن و نداشتنِ یک فیلم (و هر پدیدهای) و جهانِ فیلمسازش، با صراحتاً تاختن بر شخصیت و زندگیِ یک فیلمساز و او را بیهیچ مدرک و ادلهای خائن و خوابیده در پشتِ در سفارتخانههای غربی و ضدمردم نامیدن (اتهامزنی بیهیچ پشتوانهای به یک شخصیتِ حقیقی، که میتواند مصداقِ نشر اکاذیب باشد، که هم عملی ست خلافِ قانون و هم خلافِ اخلاق) چیست، این دیگر آن چیزی ست که خودِ گویندهاش باید پاسخگویش باشد. این وسط اما نمیدانم چرا مدام مسعود دهنمکی برایم تداعی میشود؟ شاید چون مسعود دهنمکی همواره در مقابلِ انتقاداتِ برخی از منتقدانش از کوره در میرفت (و میرود) که چرا آنها تنگ نظرند؟ چرا شخصیتهای فیلمش را تعمیم به کل میدهند؟ چرا جهانِ فیلم را تفسیر به میل میکنند؟ اما خب چندی نگذشت که خودش نیز همین بلا را بر سر فیلمی دیگر - دموکراسی تو روز روشن - آورد. وااسفا سر داد که ببینید در این فیلم نشان دادهاند که رزمندهها از رانت برای فرزندانشان استفاده میکنند، به جبهه و رزمندگان هتاکی شده و...! ناگهان به همان مرام و شیوهٔ کسانی اقتدا میکند که تا چندی پیشاش ازشان مینالید. فیلمساز عقاید خودش را قیچی میکند، از بیایمانیاش بر آن جملات و اسلوبها و صرفِ کاربردی بودنشان میگوید، معنابخشِ «مرگ خوب است، اما برای همسایه» میشود. او بجای آن که برای دفاع از خود و فیلمش مومنانه بر روی عقایدش بایستد، به ترفندِ همان منتقدانش متوسل میشود و فیلمی دیگر را بر نیزه قرار میدهد و داد و فغان به راه میاندازد که آی ببینید این همان فیلمیست که باید به جای فیلم من بکوبید چون خیرخواه جنگ و جبهه و رزمندگان نیست تا به اين ترتيب فشار روی خودش را کمتر کند و یا از دیگرانی انتقام بگیرد که چرا این فشار رویشان نیست!
حاتمیکیا هم از دردِ تنگنظری و تحجرهای برخی و اتهامزنی به اندیشهٔ فیلمساز و مرتبط ساختنِ جهانِ فرضیِ ذهن خودشان به جهانِ فیلم میگوید، اما او که خود از این بابت برای فیلم آخرش نیز داغدار است، به جای آنکه با ایمان و ایستادگی روی اعتقاداتش علیه آن تحجرها و متحجران صادقانه مبارزه کند، ناگهان فیلمی دیگر را علم میکند و با همان شیوهٔ مورد نکوهشِ خودش - و خیانت به خودش -، و با تحجر، تهمت و بیراه گویی به فیلمساز و ربط دادنِ جهانی بیربط به جهانِ فیلم، در تلویزیون و مطبوعات (به طور ملالانگیزی مکرر) با همان ذهنهای ایدئولوژیک همگام و همبسته میشود و مدام فریاد میزند که این همان فیلمیست که باید به عنوانِ سیاهنما و خائن و ضد منافع ملی و بیگانه پرست بکوبیدش! او فیلمساز بدهٔ خائن است و من فیلمساز خوبهٔ خیرخواه هستم. من مصداقِ غلطم، مصداقِ واقعی را دریابید که برای منفعتِ لحظهای، فروشِ بخشی از مرام و اعتقاد مجاز میشود. که خودش با دستانِ خودش مرام و اندیشهٔ آن طیف را مورد تایید و حمایت قرار میدهد و سپس انتظار هم دارد که لابد آنها بعد از چنین همصداییهایی، از چنین برخوردهایی در مقابلِ فیلمهای خودش دست هم بردارند.
به نظر میرسد که ایشان با تاکید بر روی این که «این فیلمیست که از ایران تا آفریقا و اروپا و آمریکا همه جوره دارد ستایش میشود و چرا این وسط باید به یک مخالفتِ کوچک این گونه تاخته شود»، بیشتر قصد مظلومنمایی و گریز دادنِ اذهان از اصل ماجرا را دارند. نکتهٔ شگرف آن جاست که بر طبق بیاناتِ آقای حاتمیکیا، از آن جا که این فیلم در ایران و بیرون از کشور موردِ همه جور ستایش و هورایی از همه جور طیفی قرار گرفته، پس هر مخالفی، به این بهانه که در اقلیت است و باید آزادیِ بیان برای او نیز حفظ شود، حق دارد و آزاد است که به آن فیلمساز هر تهمت و توهینی که خواست نثار کند و محدودیتی در به کارگیریِ کلمات ندارد! یعنی مثلا اگر یک ورزشکار چون تمام رکوردهای جهانی را شکسته و قهرمانِ جهان و المپیک است و مورد ستایش دنیاست، ما دیگر این حق را داریم که چون او این همه ستایش شده، بیاییم و بیهیچ مدرک و سندی، در رسانههای عمومی بگوییم او دوپینگیست! چه کسی چنین مجوزی را برای اینگونه زیر پا گذاشتن اخلاق و شخصیتِ دیگران صادر میکند؟ واقعیتش تحولی که آقای حاتميكيا اخیراً در معیارهای اخلاقی - انسانی ایجاد کردهاند، آنقدر گسترده و غافلگیرانه است و آنقدر هم با اعتماد به نفسِ غریبی پشتِ این تحولِ خودساخته میایستند که میتوان نگرانِ این بود که مبادا بخواهد روزی این مرام، تبدیل به منشِ تمام فیلمسازان و منتقدان و مخاطبانِ ایرانی شود. از بس که خودحق پندارانه به اجرا درمیآید.
۲ - یکی از دلخوریهای آقای حاتميكيا و حامیانِ گفتههای اخیر ایشان آنست که چرا در قبالِ ایشان نیتخوانی شده (و چه کسیست که از حقیقتِ درونِ فردی دیگر باخبر باشد؟) و به ایشان تهمتِِ حسرت و حسادت زده میشود، و صراحتاً از یکی از کاریکاتورها نیز مصداق میآید. خب بله درست است، اما نیتخوانی اگر بد است، برای همه بد است. حقیقتِ امر آنست که این فضای نیتخوانی در نقد و قضاوت اگر ترویج و فراگیر شود، خود زایندهٔ نوعی کمونیسم و یک نوع زندانِ عقاید است. دادگاهی ست که همه پیش از آنکه بخواهیم و بتوانیم حرفی بزنیم، درش محکومیم. از آن به بعد همه؛ از فیلمساز تا نویسنده و مخاطب، از گفتن و نوشتن خواهند ترسید. چون به جای آن که اثر و گفته و نوشتهشان قضاوت شود، ممکن است بر اساس درونیاتِ ناپیدای خداوند آگاهشان، که مورد حدس و افسانه سرایی قرار گرفته، نیت خوانی و در نتیجه قضاوت و سرآخر محکوم شوند. در چنین شرایطیست که امنیتِ ذهنها از بین میرود و همه از هم خواهند ترسید. همه خودشان را محدود میکنند، استعداد و بنیهٔ ذهنها کشته میشود و اين یک بازیِ دو سر باخت است، حتی برای آنها که از حامیانش هستند. همان حکایتِ آشنای كسي که در کشتی نشسته و قسمتِ خودش را سوراخ میکند. آنانی که از آن یادداشت و آن ادبیات و اتهامزنیهای حاتميكيا استقبال کرده و بابتش در رسانههایشان هورا کشیدهاند، خود از بزرگترینِ نیتخوانانند. مانند خودِ ایشان که تعاریفشان از «یه حبه قند» تنها بهانهایست برای چماقسازی از آن به منظور تهاجم و اهانت به فیلم و فیلمسازی دیگر (که این بزرگترین توهین و ظلم به یک فیلمساز میتواند باشد که فیلم او در نقشِ آلتِ دست قرار گیرد)، آنها نیز سینه سپر کردنشان برای بسیاری از فیلمها، صرفا بهانهای ست برای طعنه و کنایه زدنهای مبتذل به فیلم و فیلمسازی دیگر و بسطِ ایدئولوژیک. که زیر لب خدا خداست که بزند و فیلمسازِ ما اعلام مهاجرت به اروپا را کند، تا نیتخوانیهای آنها از فیلم درست دربیاید. و از آن به بعد، منتقد، پیشگو و ... بخوانندشان. پس، از هیچ چیزی در راه دستیابی به این هدف فروگذار نیستند و در راهش حتی از خیر رویدادِ سادهای چون ساختِ یک فیلم بین المللی توسط فیلمساز - مانند هر فیلمساز بزرگِ دیگری در دنیا - نیز نمیگذرند. تاسفآور است که آقای حاتميكيا این روزها فیلمساز محبوبِ این عدهٔ قلیل است.
۳- همان زمانِ نمایش گزارش یک جشن در جشنوارهٔ فجر، برایم این پرسش به وجود آمد که چگونه است فیلمسازی که هم به گواه تصاویری که روی پرده انداخته و هم به اذعانِ خودش از جوانانِ کشورش ندارد، اینهمه اصرار در به تصویر کشیدنِ آنها دارد؟ اویی که جوانِ ایرانی را نه بسانِ حتی یک توریست، که مانند یک توریستِ پیر (و نه یک توریستِ جوان يا میانسال مثلا) میبیند اما برایشان یقه هم میدراند و با بازی با احساساتِ آنان، برای فیلمش فرصت و موقعیت میخرد و سپس اگر آن جوان به فیلمش انتقادی کند، پاسخش به او اینست که «بچه بشین سر جات».
و یا در مورد آخر، پاسخ ایشان به این انتقادها در فضای ذاتاًش بیشتر جوانانهٔ مجازی به نامهٔ اخیرشان، تشبیه سازیِ این افراد به «ماهی گلی» و ایفای نقشِ پیاده نظام برای افرادی ست که دارند از آنها در راه مقاصدشان استفاده میکنند. تو گویی که فرد، از خودش هیچ قدرتِ فکر و ارادهای ندارد. اینجا هم آقای حاتميكيا به نوعی سرنوشتش به مسعود دهنمکی گره خورده. چه آن که ایشان هم مثلا همواره دم از همبستگی ملی بین تمام مردم میزنند، اما تقریبا هر مخالفی از ایشان یک انگ و برچسبِ ایدئولوژیک میخورد، فیلمسازی برای مردم را افتخار خود میدانند و بر فروش فیلمشان مینازند، و همان مردم را در فیلمشان مشتی عامهٔ کودن و عقل نارس میدانند
. دهنمکی و حاتميكيا در ظاهر دو فیلمساز با دو جهانِ متفاوتند فیلمهایشان ربطی به هم ندارند، اما واقعیتش هر دو از یک جهانِ فکری میآیند. هر جا باشند و بروند و بسازند، باز به هم خواهند رسید. با مردم بودن، دوست داشتنِ جوانان، شعار ننگ و تفو بر متحجر و نیتخوان و چه و چه سر دادن، همچنان درشان نه ایمانی ست و نه اعتقادی. تنها در شمایلِ شعاریِ باسمهشان میمانند، که هر موقع در راستای منافعمان کاربرد داشتند، میتوان علمشان کرد و هر موقع که نداشتند، میتوان روی کشتیشان بر دیگران تاخت.
نگرانکننده است که کار (و شاید اعتقاد) آقای حاتميكيا در روزهای پس از توقیفِ فیلمشان، متلکپرانی و اتهامزنی به سایر فیلمسازانِ ایرانی شود، تا جاييكه حتي جهانِ شخصیِ فیلمسازی چون داریوش مهرجویی را نیز تنها بابتِ یک جمله (جشنوارهٔ فجر محفلی برای جایزهدادنِ عدهای خودی به یکدیگر است – یکماه بعدش حاتميكيا سیمرغهای اصلی را با «به رنگ ارغوان» درو کرد)، تا به امروز این چنین خستگیناپذیر مورد تهمت و توهین قرار میدهد (بیآنکه مهرجویی حتی از آن آگاه باشد و یا برایش مهم باشد. ).
به هر حال همه امیدوار هستند که فیلم آخر آقای حاتميكيا (بیتفاوت به آن که کیفیتش چگونه است) بتواند راهیِ اکران شود، اما اگر هم خدایی ناخواسته چنین نشد، امیدوارم ایشان دلسرد و گوشهگزین نشده و همچنان مانند گذشته به فیلمسازیشان ادامه دهند و بتوانند از این سردرگمیِ پیچیدهٔ نشأت یافته از عدم آگاهی بر جایگاه و نقش خود در سیستم و معادلهٔ حاضر رهایی یابند. نشستن و در خود رفتن و فکر و خیالِ مکرر، هر انسانی را با هر درجه و مقامی، به مرور اسیرِ آن ورِ قمرخانومیِ ذهن خواهد کرد. تاریخ گواهی میدهد که توجه بیش از اندازه به راه رفتن و مسیر دیگران، جدای از نتیجهٔ معکوسداشتن علیه خودِ آن فرد در منظرِ مردم، هر فردی را نیز از پیشرفت در راه خودش بازمیدارد. آب که راکد بماند، سرنوشتش ناگفته پیداست.
اگر مخالفت با رایجسازیِ تهمت به جای مخالفت و توهین به جای نقد، اگر جلوگیری از ترویج فضای سورئالیسم و ادبیاتِ وهم به جای استقرار بر زمین، اگر انزجار از همهگیر شدنِ سیستم و روشِ غیراخلاقی و قرون وسطایيِ یورش بر فیلمی به بهانهٔ ستایش فیلمی دیگر و اگر مبارزه با به راه افتادنِ بساط نیتخوانی و رمالی و کفبینی، از جانبِ برخی و از جمله سواره نظامِ پیشین اسمش «استبداد» و اجرای نقش پیاده نظام در جبههٔ تخریبِ حرمتهاست (و چیست این حرمتها؟ کی و چگونه شکسته میشوند؟)، خیلیها میتوانند با سری بالا به اینکه در چنین فضای پر از مهای جزئی از این پیاده نظامان هستند، به خود ببالند.