صفحه مناسب براي چاپگر


واکنش حامد بهداد به مطالب انتقادی ماهنامه فیلم و نوشته مصطفی جلالی‌فخر در پاسخ حرف‌هایش/ کاربران "سینمای ما" هم می‌توانند در این بحث شرکت کنند
جواز لمپنيسم با متفاوت‌نمايي/ اطرافیان دلسوز حامد بهداد باید به یاری‌اش بشتابند


سینمای ما- مصطفی جلالی فخر: چندي پيش مطلبي در باره‌ي بازي‌هاي پر از اغراق و جلوه‌گري و متفاوت‌نمايي حامد بهداد نوشتم. در طول مطلب كوشيدم احساسات منفي حاصل از بازي عصبي‌كننده‌ي بهداد در دل‌‌خون را در نوشته‌ام دخالت ندهم و آرام و منطقي و با استدلال بنويسم. هوشنگ گلمكاني هم كه نظرش برايم اهميتي فراتر از سردبيري‌اش دارد، معتقد بود كه نوشته‌ي مستدلي شده است و خودش هم طي يادداشتي كوتاه، اين نظر را در باره‌ي بهداد تاييد كرد. با شناختي كه از مصاحبه‌ها و عجيب‌گويي‌هاي اين بازيگر داشتم و خودشيفتگي مفرطي كه دارد، انتظار داشتم كه جايي از خودش واكنشي بروز دهد. كسي كه با شوخي همكارش به وجد مي‌آيد و باور مي‌كند كه: "در دنيا تنها سه بازيگر حق اغراق دارند، رابرت دنيرو، بهروز وثوقي و حامد بهداد." طبعا نقد را نمي‌تواند تاب بياورد. اولين واكنش عمومي كساني كه مورد نقد واقع شده‌اند، ادعاي غرض‌ورزي با آن‌هاست كه خب تكراري‌تر از آن است كه جدي گرفته شود. واكنش ديگر بهداد در روزنامه اول مهر وطن امروز، جلوه‌ي نگران‌كننده‌تري داشت. او اين نوشته‌ي من (و چه بسا يادداشت تاييدي سردبير) را به دليل سوءتغذیه و کهولت سن دانسته که فسفرهای مغز را کاهش می‌دهد و از بین می‌برد. روزگاري بود كه منتقدان را متهم مي‌كردند كه نقد نمي‌كنند، فحش مي‌دهند. حالا به نظر مي‌رسد كه مناسبات ناسالم و برخي آشفتگي‌هاي رواني در سطوح مختلف اجتماعي باعث عبور از حداقل‌هايي شده كه زماني به عنوان ضروريات آداب فردي و اجتماعي تلقي مي‌شدند. اين فحاشي بهداد بيش از آن كه در حد پي‌گيري حقوقي اهميت داشته باشد، زنده‌شدن و تئوريزه كردن لمپنيسم است.
كاري به اين ندارم كه ايشان در چه جور فضاي خانوادگي بزرگ شده است اما طبعا از كسي كه صاحب شغل و نامي در فرهنگ و هنر است، توقع اين است كه آداب تازه‌اي بياموزد و بتواند خود را مهار كند. اين كه كسي خود را به شوريدگي بزند و به خودش اجازه دهد در يك كنفرانس مطبوعاتي بپرد روي ميز و رفتارهاي سخيفي از خود نشان دهد، تنها به خود او باز نمي‌گردد. يا اين كه كسي بتواند در يك روزنامه رسمي بي‌ادبي كند، صرفا به روان‌نژندي مبتني بر اغراق و غيرقابل‌پيش‌بيني بودن او مربوط نمي‌شود. خودشيفتگي و خودنمايي ارتباط تنگاتنگي با هم دارند و اگر به حد بيمارگونه‌اي برسد بايد در پي درمان آن بود نه افتخار به استمرارش. رفتارهاي خلاف عرف بهداد كه به دشنام‌گويي هم رسيده، حكايت بهلول و چاه زمزم را به ذهن مي‌آورد و طبعا بايد اطرافيان چنين كسي به ياري‌اش بشتابند. اين‌ها الزاما ويژگي‌هاي شخصي غيرقابل اعتنا نيستند، بلكه او با عبور از حداقل‌هاي آداب معاشرت عمومي، كل ارزش‌هاي پايه‌ي اجتماعي را به سخره مي‌گيرد. دوست وكيلي كه به سينما هم علاقه‌مند است اصرار دارد كه چنين رفتارهايي را بايستي با اقدامات قضايي، هزينه‌دار كرد تا احيانا آدم‌هايي شبيه بهداد را متقاعد كند كه هر آن چه به ذهن آن‌ها براي انجام يا گفتار مي‌رسد، قابل اجرا نيست و وظايف مهمي بر عهده‌ي قشر خاكستري در مغز آدمي‌ست؛ از جمله كنترل تكانه‌هاي ليمبيكي (مثل فحاشي و روي ميز پريدن). من البته حوصله‌ي عمل به پيشنهاد دوستم را ندارم و اصلا با قضايي شدن فضاي فرهنگي و هنري مخالفم.
حامد بهداد جوان مستعدي‌ست كه اگر بتواند نگاه واقع‌بينانه‌اي به خودش داشته باشد و تكانه‌هاي عصبي‌اش را كنترل كند، مي‌تواند آينده‌ي اميدواركننده‌اي داشته باشد. اطرافيان دل‌سوز بايد به جاي شوخي‌هايي در حد معادل‌پنداري او با براندو و دنيرو و پاچينو، به ياري‌اش بشتابند و در گام نخست، آداب اجتماعي و بديهيات مواجهه با احترام عمومي را به او بياموزند... و يك خاطره: يك بار مشغول رانندگي بودم كه يك مزدا با سرعت پيچيد و با من تصادف كرد. راننده جوانش حالت طبيعي نداشت و مقصر بود. گفتم منتظر مي‌شويم تا پليس بيايد و با 110 تماس گرفتم. كمي بعد ديدم كه دارد سرش را تكان مي‌دهد و با مشت كوبيد روي كاپوت ماشينش و خل‌و‌چل‌بازي درآورد: "ببين من حالم خوب نيست ها!... بي‌خيال!!" و بعد رفت كه سوار شود و برود. دستش را محكم گرفتم و گفتم هيچ مسئله‌اي نيست: "بعد از اين كه پليس آمد و كروكي كشيد و مقصر معلوم شد، با يك آمبولانس تماس مي‌گيرم تا شما را به يك مركز درماني برساند. من روان‌پزشكان حاذقي سراغ دارم كه مي‌توانند به شما كمك كنند."