«درباره الی...» از نگاهی دیگر؛
چرا برای مخالفان فیلم هیچ حقی قائل نیستید آقایان؟ / کمی آب به صورتات بزن!
سینمای ما - رضا کاظمی: به گمانم حالا وقتش است که بدون رودربايستي و بدون در نظر گرفتن ملاحظههاي بيهوده فضاي کاذبي را که برخي از منتقدان پيرامون نقد درباره الي به وجود آوردند تحليل کنيم. انگيزه اصلي اين نوشته لحن توهينآميز همکاراني است که خود را مدافع و مفتون درباره الي ميدانند. در حالي که نقدهايي که کاستيهاي اين فيلم را برشمردند حتي به تعداد انگشتان يک دست هم نميرسند عجيب است که برخي سعي دارند با منشي حذف گرايانه، همان دو، سه منتقد نويسنده آن نقدها را با انواع و اقسام توهين و تحقير سرجاي خود بنشانند يا آن نقدها را کوچک و محدود و بيهوده بشمارند. جالب است اينان اين روش يکسويه را در حالي اعمال ميکنند که برخي از آنها به زعم خود داعيه روشنفکري و ستيز با يکسويهنگريهاي حاکم بر فضاي فرهنگي را دارند. نمونه شاخص چنين افرادي امير پورياست که تلاش ميکند از هر تريبون و رسانهاي استفاده کند تا ساحت فيلم آقاي فرهادي را از هرگونه نقد و انتقاد دور نگاه دارد و مثلا براي تحليل فيلم نظر خود کارگردان را بپرسد و به عنوان حجت بر سر ديگران بکوبد! درست پس از جشنواره فيلم فجر يادداشتي براي آقاي پوريا که مسوول بخش سينمايي روزنامه اعتماد هستند فرستادم که در آن تقدسزايي براي فيلم درباره الي را زير سوال بردم. بالطبع با منش و روش حاکم بر رفتار ايشان اين يادداشت به طبع نرسيد زيرا کساني مثل او ميانهاي با چندآوايي و شنيدن نظر مخالف خود ندارند و از هر فرصتي استفاده ميکنند تا از داوري عادلانه مخاطبان نقد سينمايي بگريزند. نمونه عجيب و غريبش يادداشتي است سراسر مغلطه و توهين که در شماره 397 مجله فيلم يعني يک شماره پس از پرونده مجله فيلم براي فيلم درباره الي(شماره 396) نوشتهاند و مطلبشان را صرف ايرادگيري و نقد يادداشتهاي ديگراني کردهاند که نظرشان مخالف نظر آقاي پورياست. اصرار ايشان براي تقليل و تنزل تحليل يک فيلم به بحثهايي همچون الي زنده است و اين فيلم اصلا هيچ شباهتي به فيلم آنتونيوني ندارد و... واقعا جاي شگفتي دارد. نمونه اين رفتار در آقاي پوريا کم نيست و در اين لحظه بدون مراجعه به آرشيو به جز مورد اخير، دستکم يادداشت او بر فيلم سينسيتي را به ياد ميآورم که سعي ميکرد با لحني پدرانه و پس از خواندن نقد امير قادري و... او را مورد سرزنش و نصيحت قرار دهد. شخصا به عنوان کسي که به درباره الي نقد داشتم و دارم و کاستيهايي در آن ميبينم از زمان جشنواره لحظه شماري ميکردم که نقد دو نفر از مدافعان سرسخت اين فيلم را بخوانم که يکي (امير قادري) آن را يکي از مهمترين فيلمهاي جهان و شاهکاري بلامنازع دانسته بود و ديگري يعني همين آقاي پوريا يار و ياور کارگردان در همه نشستها و پرسش و پاسخها بود و از زمان جشنواره هر چيزي را به اين فيلم وصل ميکرد مثلا اگر قرار بود پس از رخوت و توي لاک رفتن پس از انتخابات يادداشتي قديمي را براي باري به هر جهت بودن و کسب حقالتحريريه در روزنامه اعتماد منتشر کند در مقدمه آن مطلب که مثلا در نقد فيلمهاي کمدي مبتذل بود يادآوري ميکرد که: البته درباره الي شاهکار سينماي جهان است! و... در هر حال اين انتظار براي خواندن نقد اين دو منتقد انتظار به جايي بود چون هر دو در حرکتي يکسان (به هر دليل تصادفي) نوشتن نقد را به خواندن نقد ديگران موکول کردند يعني دقيقا در زمان/ مکاناي که ميتوانست به محکي واقعي در تحليل درباره الي تبديل شود و قضاوت به مخاطبان سپرده شود،از اين کار سر باز زدند و بعد با جسارت و اعتمادبهنفسي واقعا مثال زدني اين تاخير را يک امتياز و ناشي از درايت و جايگاه يکه خود دانستند! ولي آيا مخاطبان نقد هم نسبت به حال و احوال اين قضايا همين قدر بيبصيرت و خودفريباند؟ امير قادري در هر حال موضوع اين نوشته نيست و سخنم درباره امير پوريا و دوست ديگري است که در ادامه از ايشان نام ميبرم. امير پوريا در يادداشتش در مجله فيلم از نگارنده اين سطور نام برده و به خيال خود يک تناقض از نوشته من استخراج کرده است. اينكه او در چه جايگاهي است که چنين جسارتآميز با مقوله تحليل فيلم روبهرو ميشود و حقوق اساسي ديگران را ناديده ميگيرد چندان برايم مهم نيست. او قطعا پشتوانه لازم براي چنين رفتاري را دارد. همان طور که پشتوانه لازم براي رفتار غيرعادي و تکانشي در نشست پرسش و پاسخ فيلم ميزاک در جشنواره بيستوهفتم فجر را داشت و ايرادي هم بر او مترتب نشد. ايراد در اين است که همين فرد مدام خود را در مقام يک روشنفکر اپوزيسيون ببيند و با لحني آقابالاسرانه به تحقير و تمسخر سياستهاي فرهنگي،متوليان فرهنگي، فيلمها و فيلمسازاني که دوست نميدارد بپردازد باز هم اين روال را به شکلي خودويرانگرانه ادامه دهد. البته ترديد ندارم که خود ايشان هم تصديق ميفرمايد که با اين شيوه تهاجمي و طلبکارانه احتمالا پيشبيني ميکرده که روزي کسي پيدا خواهد شد که جدا از رودربايستي و تعارفهاي معمول و بيهوده رودررويش بايستد، در چشمهاي بدبينش زل بزند و در ازا اين همه حرف طلبکارانه، دو کلمه حرف حساب از او طلب کند. واقعا براي منتقداني که هميشه عافيت ميطلبند و سکوت ميکنند چه اهميتي دارد که پوريا در بسياري از نوشتههايش که مالامال از تحقير و تخريب ديگران است منتقدان، فيلمسازان و حتي مخاطبان سينما را با ادبياتي زشت و ناشايست تحقير کند. کاري که در يادداشتش در مجله فيلم لااقل درباره من نکرده ولي فضايي که او و چند نفر ديگر براي درباره الي به وجود آوردند به قدري مسموم و غيرقابل تحمل است که سکوت بيش از اين، جز تن دادن به زشتيهاي پياپي نيست. شايد برخي اين نگاه پوريا را امتياز ايشان به حساب بياورند ولي من هرگز نميتوانم تصور کنم که يک انسان مشتغل به هنر و زيبايي در نوشتهاش درباره فيلمي که دوست دارد(مثلا درباره فيلم پنهانهانکه) رسما تماشاگران را عوام بداند و چندين و چند بار آنها را تحقير و تمسخر کند يا به جاي نقد فيلمي مثل عيار چهارده (پرويز شهبازي) که مثل درباره الي و هر فيلم ديگري قطعا کاستيهايي دارد به تمسخر و تحقير فيلم رو بياورد و چنان فضايي بيافريند که برخي از منتقدان قديمي هم به سخن درآيند و وقتي پوريا خود از پس مقابله با نقدهايي که به او ميشود برنميآيد منتقدهاي جوان و نورسيده را مامور کند که با ادبياتي زشت و حقارتبار به آن منتقدهاي قديمي بتازند و رسما زبان هتاکي و تحقير پيش بگيرند... اما آقاي پوريا که گويا افتخار همراهي پست پروداکشن درباره الي را متقبل شده و اجازه نشر نظر مخالف(مثلا خود من) را هم در رسانه ذيربط نميدهد، صبر ايوب پيشه ميکند که ديگران بنويسند و ايشان به زعم خود با لحني بزرگوارانه از ديگران ايراد اکابري بگيرد... يا منتقد ارجمند و فرهيختهاي مثل آقاي مهرزاد دانش در ماهنامه فيلمنگار کساني که درباره الي را شبيه ماجراي آنتونيوني دانسته بودند کژانديش(مثالا چرا کجانديش نه؟) و بدسليقه بداند و واژه را با جعبه توي صورت ديگران پرت کند و اصلا درنگ نکند که کژ انديش مثلا چه معاني هتاکانه و زشتي ميتواند داشته باشد. ظاهرا مهم اين بوده که خشم و عصبيتي از لابهلاي جملهها بيرون بزند و حالا معنا هر چه بود و هر چقدر هم که هتاکانه بود، چندان اهميتي ندارد. دستکم خود آقاي دانش ميداند که من چه احترامي برايشان قائلم ولي قرار شد بدون تعارف بنويسيم و تضارب افکار ما ربطي به احترام عميقي که براي اين استاد بزرگوار قائل هستم ندارد. آقايان پوريا و دانش اصرار دارند که درباره الي شبيه ماجراي آنتونيوني نيست در حالي که هست و اصرار بيمورد و خشمگينانه اين دو دليلي بر اين واقعيت است که شباهت اين دو فيلم غير قابل انکار است. صدالبته تفاوتي بنيادين بين اين دو فيلم وجود دارد: يکي شاهکاري ماندگار در عالم سينماست و ديگري اثري معمولي براي عالم سينماست که بنابر گزارش محمد حقيقت از جشنواره برلين(منتشر شده در مجله فيلم)، منتقدان فرانسوي آن را اثري زير متوسط ارزيابي کردند و شايسته توجه و بزرگنمايي نديدند! کسب جايزه بهترين کارگرداني(و نه فيلمنامه که اصلا بديع نيست و نه فيلم که فيلمي معمولي براي سينماي مدرن و پيشرو امروز دنياست) در جشنواره برلين هم که سال پيشترش جايزه بهترين بازيگر را به رضا ناجي داده بود اعتباري نيست که بشود باتومي بر سر ديگران کرد يا ابزاري که آن را بشود به همه چيز و همه کس وصل کرد! وقتي طرح کلي يک فيلمنامه و ايده مرکزي آن با فيلمنامهاي مشهور و شناخته شده انطباق محض دارد چه اصراري است که آن را ناديده بگيريم؟ آشکار است که پرداخت دو فيلم و رهيافت نهاييشان متفاوت است. مثل اين است که دو خانه ويلايي شبيه هم بسازيم يکي براي سکونت يک خانواده استفاده شود و ديگري را تبديل به خانهاي براي مجالس عزا و عروسي کنيم! دوستان عزيز! باور بفرماييد تاکيد بر تفاوت پرداخت و رهيافت درباره الي و ماجرا که نياز به ضريب هوشي بالايي هم ندارد براي پاک کردن صورت مساله کفايت نميکند. کسي که داعيهدار انديشه و تحليل است چگونه ميتواند بر قرابتها و همخوانيهاي هارمونيکي که گرداگرد درباره الي در حد اعلا گرد آمده است چشم بپوشد. چگونه ميشود ايده يک فيلم را قلفتي در يک فيلم ديگر به کار برد و همخواني با آن فيلم را منکر شد. نمونه خوبتر و هنرمندانهترش را پيشتر در مستند اميد نجوان درباره آژانس شيشهاي و پاسخ جالب حاتميکيا درباره نديدن فيلم سيدني لومت ديدهايد. چگونه ميشودهارموني ستايشبرانگيز حضور کسي که فيلمنامهاي را از روي يک فيلم مکزيکي کپي و کارگردان را سرشکسته کرده، در جمع بازيگران درباره الي ناديده بگيريم؟ چگونه ميشود حضور هارمونيک ماني حقيقي را در اين جمع ناديده بگيريم که فيلم کنعان را بر اساس داستان آليس مونرو ساخت و از آوردن نام او در تيتراژ اکراه داشت و اظهار ميکرد به قدري تفاوتهاي فيلمش با قصه مونرو زياد است که نيازي به اين کار نبود! در حالي که اينجانب در نقدي که بر کنعان در مجله فيلم نوشتم به عمد و بدون هرگونه توضيحي خلاصه قصه مونرو را ذکر کردم تا هر خواننده آگاهي به سادگي در يابد که شباهتهاي فيلم و قصه، بسيار زياد و شالوده فيلم بر چارچوب و حتي ستونهاي فرعي همان قصه استوار است. ترديدي ندارم که اقتباس يا الهام گرفتن از يک اثر و ذکر ماخذ آن هرگز دليلي براي کاستي و بد بودن يک اثر هنري نيست کما اينکه هر سه فيلم کنعان، کافه ستاره و دربارهالي آثار درخور توجه و ارزشمندي هستند و جزو آثار فاخر و قابل اعتناي اين سالهاي سينماي ايران به شمار ميآيند. با اين حال دليل اين همه انکار و فرافکني را درک نميکنم ولي اين را به خوبي ميدانم که در جامعهاي که گاه حتي اختراع ديگران را به نام خود ثبت ميکنند هيچ چيز بدتر از اين نيست که منتقد هنر که بايد سره شناس و حقيقتجو باشد خود به جعل و مالکيت معنوي غير قانوني ايدهها و آثار هنري کمک برساند يا در نقش وکيل مدافع يک هنرمند ظاهر شود و نيازي به ذکر اين واقعيت قانوني نيست که وکيل مدافع براي انواع متهم (چه مجرم و چه غيرمجرم) کاربرد دارد و کارش را گاه آن قدر خوب انجام ميدهد که يک مجرم را از خطر اعدام ميرهاند يا به کلي تبرئه ميکند. اگر بخواهم منصف باشم بايد اعتراف کنم که وکالت قطعا يک هنر است و از اين نظر تصديق ميکنم که بايد به هنر برخي دوستان احترام گذاشت. آقاي پوريا در نوشتهشان ضمن تاکيد بر اعلام مرگ قطعي الي توسط آقاي فرهادي و تکذيب هرگونه آثار حيات و بقا در او بنا بر مستنداتي که در اختيار دارند و در فيلم نيست، کار نقد فيلم را به مضحکهاي تمام عيار تبديل کردهاند که نيازي به قلمفرسايي در باب اين شيوه نازل تحليل فيلم نميبينم ولي ايشان در بخشي از نوشته دلي براي الي در مجله فيلم به تناقضي در نوشته من اشاره کردند که در اينجا ميخواهم پاسخ آن تخطئه ناصواب را بدهم: من درباره الي را فيلمي با اهميت دراماتيک «حضور امر غايب» ديدم و از اين نظر غياب را به مثابه يک عنصر بنيادين در دل اين داستان ستودم و صد البته سطح تحليل را فراتر از تجسد مادي الي بردم و با اهميتزدايي از اين موضوع به نشانههاي حضور دائمي و مستمر او - حتي اگر واقعا مرده باشد- و گريزپا بودنش اشاره کردم؛ نشانههايي که دستمايه احضار سوژههاي دوست داشتني هستند. اين احضار گاه در فاني و الکساندر برگمان در سطحي منطبق با رويا و تمناي کودکانه رخ ميدهد، در آنيهال در بستري از هجو و بينامتنيات و گاه براي عليرضاي فيلم فرهادي،با نشانههاي پراکندهاي همچون ساک بازمانده از الي، نمايش قطعا غيرقاطعانه جسد و مشاهده نکردن جسد توسط آن بورژواها که از پيش الي را ديدهاند و سرانجام ذکر و دعاي زير لبي بسيار واضح عليرضا در ماشين که حاوي نگاه هوشمندانه فرهادي به خاستگاه و پايگاه اجتماعي کاراکترش است. من به عنوان يک مخاطب و يک مکالمهکننده با دنياي فيلم، از لابهلاي لب عليرضا «ان من يجيب...» ميشنوم و برايم اهميت ندارد که به شکلي ناباورانه از تدوينگر، کارگردان يا حتي بازيگر فيلم بپرسم که مراد واقعي آن صحنه چه بوده است و تلاش براي اينگونه مصاحبهها و استنادها از سوي برخي را اصلا درک نميکنم. ما با اثر هنري روبهروايم: با شکوه خلق يک وجود که پيش از اين وجود نداشته و سازندهاش يکي مثل ماست که اينک، اثر از او گريخته و در فضاي سيال هستي رها شده است. چگونه من تفسير اثر را از کسي بپرسم که جزئي حقير و ناچيز در شکل گيري آن است؟ باور کنيد اين تفاوتها از تفاوت باورها ميآيد: به گمان من هر اثر و واقعه در اين دنيا و از جمله هر اثر هنري تجلي هارمونيک اراده استعلايي هستي است که همه تکثرها را به سوي وحدت و يکتايي رهنمون ميکند، خواسته يا ناخواسته، دانسته يا نادانسته هر کوششي در اين هستي راه به سوي وحدت وجود دارد. با اين نگاه من چگونه سطح نقد را به مستندات و گفتههاي کارگردان پايين بياورم در حالي که نشانههاي سرگردان در فضاي متن معلقاند و ما را به فضايي دور از حسابگريهاي ناشيانه دنياي بيرون ميبرند. چرا بايد از امتياز بزرگ هنر که اعتبار دادن به خيال و حواس در برابر انديشه و منطق محض رياضي است دست بشويم و ديگران را مدام تحقير کنم که نگاهي حسابگرانه و رياضيوار به مستندات فرامتني و گفتههاي کارگردان ندارند؟ در اين جهانبيني که من از خلق هنر دارم سازنده يک اثر هنري همچون من مخاطب اثر خود است و بس. او نيز ميتواند به فراسوي اثري که واسطه آفريدنش بوده راه يابد و به تکثر آواها بها دهد، تکثري که نهايتا به يکتايي و هارموني ميرسد که نمونهاي از اين هارموني را در گردهم آمدن انکارکنندگان در اين فيلم برشمردم. اما مشخصا به ايراد آقاي پوريا بپردازم: من تکرار دوباره جملههايي نظير دلگير شدن الي از ديگران در هنگام نمک آوردن را عاري از ذوق و ايجاز ميدانم و معتقدم نشان ندادن و حذف يکي از اين دو جزو به چند لايه گي اثر و غني شدن آن ناديدهها و غيابها کمک ميکرد البته اگر مجاز به انتخاب بودم واکنش الي در آشپزخانه را حذف ميکردم و نه ديالوگها.
در اينجا بحث سليقه است و نه چيز ديگر. از سوي ديگر زمان پنج دقيقه براي سکانس پانتوميم را کشدار و بيهوده دانستهام که از نظر آقاي پوريا کشدار نيست و بسيار باهوده است! اينجا ديگر بحث سليقه در ميان نيست و به شيوه تحليل فيلم مربوط است. از نظر آقاي پوريا هر چيزي که روزمرگي و عادات زندگي اين آدمها را نشان دهد به هر مقدار هم که باشد مجاز است و از نظر من دست شستن از ايجاز که متاسفانه بر سراسر فيلم حاکم است يک کاستي از منظر زيباييشناسي است. به نظر ميرسد درک من و ايشان از ايجاز تفاوتهاي اساسي با يکديگر دارد و ارزشگذاري ذهنيمان هم بر هم منطبق نيست و لزومي ندارد کسي با ژست برنده، ديگري را به درک ناقص يا اشتباه متهم کند. موضوع گل گلايل هم که در ديالوگ منوچهر و نازي مطرح ميشود ما به ازايي در سکانس پنج دقيقهاي پانتوميم ندارد در حالي که اين موضوع خلاف «خواب افتادن دندان» که به گفته آقاي پوريا اشتهار جهاني دارد در سکانس پانتوميم ديده نشده است و ترجيح زيباييشناسي من در اينجا اين است که برجسته کردن نکتهاي که از آن به شکل سرسري گذشتهايم و توجه نکردهايم ميتواند اتفاقا به کار همان نشانههاي سرگردان متن بيايد که پيشتر به آن اشاره کردم. نشانههايي که به ضرورت حال و زمان و مکان، اهميت صدچندان مييابند و خرج تحليلها و تفسيرهاي ذهني کاراکترهاي داستان ميشوند که به دنبال راهي براي آرامش و استقرار خويشتن در مواجهه با بحراناند.
اين رجعت دوباره به يک نشانه غير موکد چه ربطي به نشان دادن گل درشت واکنش الي در آشپزخانه در هنگام آوردن نمک دارد که بازگويياش تنها به عنوان بدسليقگي و هدر دادن بيهوده يک ايده ميتواند تعبير شود؟ از آقاي پوريا ممنونم که با مچگيري و استخراج تناقض فرضي، اين فرصت را دادند که با واگشايي بيشتر و دقيقتر مفاهيم فيلم هم حقانيت نوشتهام را اثبات کنم و هم به ايشان نشان دهم که هميشه آنچه ميپندارند حرف آخر نيست و هميشه حرفهايي براي گفتن هست که گاه به دليل فروتني و بزرگواري و گاه به دليل رعايت مصلحت گفته نميشوند. از ايشان سپاسگزارم.