نگاهی به «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» ساخته روحالله حجازی
خرده حرفهای اخلاقی
سینمای ما- یاشار نورایی: از خود میپرسیم این فیلم چه داشته که توقیف شده و اکرانش یک سال به تعویق افتاده و آیا همین توقیف به ظاهر بیدلیل، دلیل کنجکاوی برای دیدن فیلم نیست؟ اما خود فیلم حتی با این اغماض که فضای جشنواره جای مناسبی برای اظهارنظر نیست، تجربهای ناتمام است که بیشتر از اینکه ...
*** اگر گذرتان به فرودگاه بین المللی تهران افتاده باشد، مجموعهای از کتابهای رایگان را خواهید دید که برای سرگرم شدن مسافرین در تالار انتظار قفسه بندی شدهاند. اکثراً کتابهای اندرزگویی هستند که با آمیختن احادیث و حکایات، آنهم با لحنی خودمانی و ساده، نیت اشاعه فرهنگ و تصحیح کاستیهای جامعه را دارند. فیلم آخر روح الله حجازی را که دیدم بیدرنگ به یاد آن کتابها افتادم که خواندنش (و اینجا) دیدنش خالی از لطف نیست اما چیزی بیشتر از آنچه میدانیم به ما نمیدهد و در عین حال چندان هم ما را مجذوب نمیکند. مثل چای میان وعده است که خوردن و نخوردن آن فرق چندانی به حالمان ندارد.
از خود میپرسیم این فیلم چه داشته که توقیف شده و اکرانش یک سال به تعویق افتاده و آیا همین توقیف به ظاهر بیدلیل، دلیل کنجکاوی برای دیدن فیلم نیست؟ اما خود فیلم حتی با این اغماض که فضای جشنواره جای مناسبی برای اظهارنظر نیست، تجربهای ناتمام است که بیشتر از اینکه بتواند تضادهای میان سنت و مدرنیته را از منظری تازه به ما نشان دهد، دربند جذابیت پنهان کاری و فرهنگ دروغ در ایران که این روزها مد روز سینمای اجتماعی شده، به نوعی حکایت پند آمیز مصور در باب اعتماد و خیانت و پناه گرفتن آدمهای پس زده از روابط مدرن در سرپناه سنت تبدیل شده و بعد نصحیت گرایانه آن (شاید ناخواسته) به منطق روابط میان شخصیتها و کنشهایشان میچربد.
شخصیتها با بازیهای که تا حدی هدایت نشده و قوام نیافتهاند، بیآنکه پس زمینه مشخصی برایشان تعریف شود تا فراتر از اشارههای ضمنی به هویتشان حضوری منطقی در داستان داشته باشند (زوج جوانی از ناکجا آباد آمدهاند خانه خاله را متر کنند و تغییر دهند؟) به شکلی مهندسی شده و نه جاافتاده در فیلم چیده شده اند تا ورود عنصر نامطلوب به زندگی آرام خانوادهای سنتی، آرامش آنها بهم بریزد و در تقابل میان عناصر متضاد بعد دیگری از شخصیتها و روابط میان آنها آشکار شود. برای همین فیلم برای جهش از موقعیت آرام به بحران و بازگشت دوباره به آرامش، نشانههای تصویری را به نشانههای کلامی محدود میکند و عملاً مجموعهای از حرفهای خطابهای میشنویم که از دهان شخصیتها بیرون میآید، بیآنکه احساس کنیم واکنش لازم برای نمایش این حرفها در فیلم نامه تعریف شده است. شاید اینجا است که شکل نخواسته الگوهای سینمای عامه پسند در فیلمی که قرار بوده فکورانه باشد، خودنمایی میکنند و در سیر اتفاقهای فیلم، تمجید از نگاه سنتی (شاید در تعبیرمن) به نتیجه گیریهای عجیبی منتهی شده که در آن پاک کردن برنج خوش بوی ایرانی توسط زن سنتی، صفای و صداقتی دارد که در هیچ کدام از کارهای دختر قرتی و بیپروای فیلم یافت نمیشود و مرد جوان هم در تمنای چنین زن آرام و مهربانی، آرامش را در همنشینی با او مییابد!
کارهای دختر لکاتهای که جلوی حاج آقا و همسرش سیگار میکشد و استفاده از واژههای تکراری سریالهای این سالها مانند عاشقتم و الهی قربانت برم آنهم در موقعیتهای بیربط و شوخیهای جا نیافتهای که ناگهان فضای جدی فیلم را میشکنند، نه تنها به طبیعی شدن فضای فیلم کمک نکردهاند بلکه در نبود یا بهتر بگویم شکل گرفتن ناقص شخصیتها و نامعلوم بودن پس زمینههای اجتماعی افراد و موقعیتها، به خلق الساعه بودن اتفاقها منتهی شده است!
در آن خانه بزرگ، همه به شکل تصادفی سر از کار همدیگر در میآورند و در یک پایان بندی (با خندههایی که یادآور پایان فیلمهای عامه پسند دهه چهل است) یکی پاسپورت دیگری را میدهد، او پشیمان از کرده خویش به شکلی نمادین اشک میریزد و دیگران هم به کار خودشان ادامه میدهند تا هم زیستی ادامه یابد!
فیلم چیزهایی دارد که ما را نسبت به دنبال کردن فیلمهای آینده این فیلم ساز مستعد امیدوار کند؛ از عنوان بندی هوشمندانه ابتدای فیلم گرفته تا قسمتی از طراحی صحنه و استفاده از رنگ سرخ و بازی مثل همیشه خوب ترانه علی دوستی و کارگردانی آقای حجازی که نسبت به فیلم قبلی روانتر است و نشان میدهد که ورای هر گونه جهت گیری و جهان بینی، فیلم نامه موقعیت محور نیاز به ساختاری منظم دارد که شاید حلقه گم شدهاش نظام تصویری و نه تنها کلامی باشد. این همان چیزی است که شاید در فیلم بعدی حجازی به کمال برسد.
از خود میپرسیم این فیلم چه داشته که توقیف شده و اکرانش یک سال به تعویق افتاده و آیا همین توقیف به ظاهر بیدلیل، دلیل کنجکاوی برای دیدن فیلم نیست؟ اما خود فیلم حتی با این اغماض که فضای جشنواره جای مناسبی برای اظهارنظر نیست، تجربهای ناتمام است که بیشتر از اینکه بتواند تضادهای میان سنت و مدرنیته را از منظری تازه به ما نشان دهد، دربند جذابیت پنهان کاری و فرهنگ دروغ در ایران که این روزها مد روز سینمای اجتماعی شده، به نوعی حکایت پند آمیز مصور در باب اعتماد و خیانت و پناه گرفتن آدمهای پس زده از روابط مدرن در سرپناه سنت تبدیل شده و بعد نصحیت گرایانه آن (شاید ناخواسته) به منطق روابط میان شخصیتها و کنشهایشان میچربد.
شخصیتها با بازیهای که تا حدی هدایت نشده و قوام نیافتهاند، بیآنکه پس زمینه مشخصی برایشان تعریف شود تا فراتر از اشارههای ضمنی به هویتشان حضوری منطقی در داستان داشته باشند (زوج جوانی از ناکجا آباد آمدهاند خانه خاله را متر کنند و تغییر دهند؟) به شکلی مهندسی شده و نه جاافتاده در فیلم چیده شده اند تا ورود عنصر نامطلوب به زندگی آرام خانوادهای سنتی، آرامش آنها بهم بریزد و در تقابل میان عناصر متضاد بعد دیگری از شخصیتها و روابط میان آنها آشکار شود. برای همین فیلم برای جهش از موقعیت آرام به بحران و بازگشت دوباره به آرامش، نشانههای تصویری را به نشانههای کلامی محدود میکند و عملاً مجموعهای از حرفهای خطابهای میشنویم که از دهان شخصیتها بیرون میآید، بیآنکه احساس کنیم واکنش لازم برای نمایش این حرفها در فیلم نامه تعریف شده است. شاید اینجا است که شکل نخواسته الگوهای سینمای عامه پسند در فیلمی که قرار بوده فکورانه باشد، خودنمایی میکنند و در سیر اتفاقهای فیلم، تمجید از نگاه سنتی (شاید در تعبیرمن) به نتیجه گیریهای عجیبی منتهی شده که در آن پاک کردن برنج خوش بوی ایرانی توسط زن سنتی، صفای و صداقتی دارد که در هیچ کدام از کارهای دختر قرتی و بیپروای فیلم یافت نمیشود و مرد جوان هم در تمنای چنین زن آرام و مهربانی، آرامش را در همنشینی با او مییابد!
کارهای دختر لکاتهای که جلوی حاج آقا و همسرش سیگار میکشد و استفاده از واژههای تکراری سریالهای این سالها مانند عاشقتم و الهی قربانت برم آنهم در موقعیتهای بیربط و شوخیهای جا نیافتهای که ناگهان فضای جدی فیلم را میشکنند، نه تنها به طبیعی شدن فضای فیلم کمک نکردهاند بلکه در نبود یا بهتر بگویم شکل گرفتن ناقص شخصیتها و نامعلوم بودن پس زمینههای اجتماعی افراد و موقعیتها، به خلق الساعه بودن اتفاقها منتهی شده است!
در آن خانه بزرگ، همه به شکل تصادفی سر از کار همدیگر در میآورند و در یک پایان بندی (با خندههایی که یادآور پایان فیلمهای عامه پسند دهه چهل است) یکی پاسپورت دیگری را میدهد، او پشیمان از کرده خویش به شکلی نمادین اشک میریزد و دیگران هم به کار خودشان ادامه میدهند تا هم زیستی ادامه یابد!
فیلم چیزهایی دارد که ما را نسبت به دنبال کردن فیلمهای آینده این فیلم ساز مستعد امیدوار کند؛ از عنوان بندی هوشمندانه ابتدای فیلم گرفته تا قسمتی از طراحی صحنه و استفاده از رنگ سرخ و بازی مثل همیشه خوب ترانه علی دوستی و کارگردانی آقای حجازی که نسبت به فیلم قبلی روانتر است و نشان میدهد که ورای هر گونه جهت گیری و جهان بینی، فیلم نامه موقعیت محور نیاز به ساختاری منظم دارد که شاید حلقه گم شدهاش نظام تصویری و نه تنها کلامی باشد. این همان چیزی است که شاید در فیلم بعدی حجازی به کمال برسد.