نگاهی به فیلم «سر به مهر» ساخته هادی مقدمدوست
تلاش برای فرار از مارپیچ سکوت
سینمای ما- مرسده مقیمی: وقتی فیلمی توانسته در لایههای زیرینش و در بستر موضوع نماز به مسائل مهم و کلان روانشناختی و ارتباطی بپردازد چرا تلاش میکند خودش را در حد یک تله فیلم سفارشی تنزل دهد ...
سینمای ما- مرسده مقیمی: الیزابت نوئل نئومن در سال ۱۹۷۴ میلادی نظریهای را عنوان کرد که مسئلهٔ مهمی به نام «افکار عمومی» را پیریزی کرد. به همین سبب نئومن یکی از مهمترین نظریهپردازان علم ارتباطات است. نظریهٔ او نه تنها پس از گذشت سالها رد نشده بلکه بیشترین کاربرد را در روابط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و به ویژه میانفردی ما ایفا میکند.
نئومن در نظریهٔ مارپیچ سکوت مطرح میکند: «افراد در صورتی که دریابند عقاید و افکار آنها در سطح جامعه در اقلیت قرار دارد کمتر تمایل مییابند آن را ابراز نمایند. در واقع، آنان نگرانند که مبادا به خاطر عقایدشان از سوی جامعه طرد شوند و در انزوا قرار گیرند و یا به دلیل آنها، از سوی جامعه تحت فشار (انتقام جویی – تلافی...) قرار گیرند. به عبارت دیگر، در چنین شرایطی افراد تمایل به سکوت اجتماعی دارند. اما در مقابل درصورتی که افراد دریابند که عقاید آنان به گروه اکثریت جامعه متعلق است، تمایل بیشتری دارند تا در مورد عقاید خود صحبت کنند.»
بدیهی است نظریهٔ نئومن قابل تسری به انواع ارتباطات است اما با نگاهی به پیرامونمان در مییابیم که این نظریه در روابط انسانی و میانفردی نمودی بیشتر دارد. این نظریه بر غلبهٔ اکثریت بر اقلیت تأکید میکند؛ اتفاقی که ناخواسته میافتد اما گاهی ممکن است شخص بنا به دلایل شخصیتی خودش گمان ببرد که عقیدهاش در اقلیت قرار دارد و به محض ابراز آن مورد استهزا قرار میگیرد و در نهایت طرد میشود؛ در چنین شرایطی ترس بر او غلبه کرده و برای از دست ندادن جمع خودش را در مارپیچ سکوت قرار میدهد و از بیان عقیدهاش میهراسد.
صبای سر به مهر دقیقاً دست در گریبان چنین بحرانی دارد. او گمان میکند اگر بگوید نماز میخواند مورد تمسخر قرار میگیرد و رانده میشود و برای همین با پای خودش به سمت مارپیچ سکوت گام برمیدارد و کم کم در آن غرق میشود. ما با فیلم همراه میشویم تا دست و پا زدن او را برای بیرون آمدن از این مارپیچ ببینیم.
هادی مقدمدوست بیآنکه بخواهد با اولین ساختهاش دست روی بحثی مهم در روابط انسانی گذاشته، گرچه خود او اصرار دارد فیلمش دربارهٔ نماز است و با این تعریف غلط پیرنگ داستانیاش را تا حد یک تله فیلم تنزل میدهد اما در واقع چنین نیست. البته همین نگاه فیلمساز و محدود کردن فیلمش به نماز در برخی لحظات سبب شده که فیلم در اندازهٔ مدیوم سینما نباشد اما خوشبختانه به کلیت فیلم لطمه نزده است. صبا با بحرانی شخصیتی مواجه است او همیشه خود را در اقلیت میپندارد و این سبب میشود همیشه در اضطراب به سر ببرد و مجبور شود برای خواندن نماز به فرودگاه یا طبقهٔ آخر برج میلاد برود!
اما مشکل او فقط به نماز خواندن محدود نمیشود، او یک وبلاگ دارد با دوستانی وبلاگی که حتی با آنها در دنیای حقیقی قرار میگذارد اما وحشت دارد خودش را معرفی کند چرا که نگران است آنهایی که از حرفهای دل او از طریق وبلاگش باخبرند به مسخرهاش بگیرند.او حتی در ابراز علاقه به پسری که از او خواستگاری کرده عاجز است و دائما با یک نگرانی دست و پنجه نرم میکند.دوست دارد در ازای نگاه داشتن فرزند همسایه پولی بگیرد اما هربار از گفتن این موضوع میترسد.
او علاوه بر اینکه به شدت کمروست و این بحران هویتی در تمامی رفتارهایش پیداست از تنها شدن میهراسد که شاید مهمترین دلیلش همین باشد که با توجه به سن و سالش تنها مانده و فکر میکند اگر خودش باشد و عقایدش را پنهان نکند همین چند نفری را هم که در کنار خود دارد از دست میدهد.
او دائما احساس میکند مورد توهین واقع شده چرا که پیش از هرچیز و هرکس، خود اوست که صبا را مورد اهانت قرار میدهد و موقعیتی را که به دست خود برای خویش مهیا میکند به دیگران فرافکنی میکند.
مقدمدوست و نعمتالله با بیانی طنزآمیز با دیالوگهایی که احتمالا در خاطر مخاطب خواهد ماند به خوبی بحران شخصیتی را به تصویر میکشند. انتخاب لیلا حاتمی نیز یکی از هوشمندانهترین انتخابهای فیلم است. او با تجربه و مهارتی که دارد به راحتی نقش را از آن خود میکند و با تکیه بر همین توانایی یک تنه فیلم را جلو میبرد. فیلمی که میتواند در دقایق اول مخاطب امروزی را پس بزند، لیلا حاتمی با کمک متن حساب شدهای که در دست دارد مخاطب را با سر به مهر همراه میکند علاوه بر اینکه شهره بودنش به کمک فیلم در گیشه میآید.
فیلم مقدمدوست برای کامل شدن به یک لحظهٔ طلایی نیازمند است، لحظهای طلایی که نقطهٔ عطف کارش باشد و چه خوب که این نقطهٔ عطف سکانس پایانی فیلم است.
صبا با خدا قرار گذاشته تا اگر قضیهٔ ازدواجش درست شود نگذارد نمازش قضا شود و از ابتدای فیلم با هر ترفندی که شده سر قولش ایستاده روزی که بناست با خواستگارش بیرون برود با اینکه دوستان وبلاگیاش میگویند نمازش را بخواند، نمیخواند تا به این بهانه امروز همه چیز را به خواستگارش بگوید اما وقتی هنگام گفتن میرسد باز ترس از تمسخر و طرد شدن به جانش میافتد و به همین دلیل گفتن راز سر به مهرش را به عقب میاندازد وقتی به سینما میرسند مصمم میشود برود نماز بخواند و این را از طریق پیامک به خواستگارش بگوید اما پشیمان میشود، به داخل سالن میرود و چون بیحوصله و کلافه است خوابش میبرد وقتی از خواب بیدار میشود به سرعت با تلفن گویای اوقات شرعی تماس میگیرد و میفهمد نمازش قضا شده؛ او حالا قولش با خدا را زیر پا گذاشته است؛ حالا باید بین عذرخواهی از خدا و ترس از تمسخر و طرد شدن یکی را انتخاب کند؛ میتواند به بهانهٔ قضا شدن نماز، خواندنش را به شب موکول کند اما برمیخیزد به نمازخانه میرود و آن پیامک را بالاخره ارسال میکند و قامت میبندد: «چهار رکعت نماز ظهر قضا میخوانم...»
نمیدانم بناست یک فیلم خوب چه المانهایی داشته باشد، اما سر به مهر خواسته یا ناخواسته یکی از مهمترین نظریههای علوم ارتباطات را با زبانی طنزآمیز به تصویر میکشد، مخاطب را با خود همراه میکند، از بازی متفاوت و پنجستارهٔ لیلا حاتمی بهره میبرد، بر اهمیت آموزههای دینی که همگی به آن معتقدیم و به دلایل متعدد کم رنگ شده، بیآنکه به دام شعارزدگی بیافتد تأکید میکند، پایانی به موقع دارد و از همه مهمتر عنوانی در خور محتوا و مضمونش. در شرایطی که اسم فیلمها عجیب و غریباند و ناچاری یک کلمه از آن را بگویی به نیابت از یک خط اسم فیلم و یا سراغ فیلمساز بگردی تا وجه تسمیهاش را پیدا کنی، سر به مهر با عنوان مزین به ایهام مضمون را با بحران دراماتیک شخصیت اصلیاش در هم میآمیزد و چه چیز از این بهتر که فیلم بتواند با وجود فیلمنامهای نه چندان پیچیده در همهٔ موارد تا این حد جذاب باشد؟
و چه چیزی از این بدتر که کارگردانی لایههای مختلف فیلمش را - که دلیلی بر فکرشده بودن و کیفیت و عمق آن است - محدود کند به فیلمی درباره یک موضوع واحد؟
یقینا ساختن فیلم در مورد یکی از مهمترین مباحث دینی ما اتفاق خوشایندیست، اما وقتی فیلمی توانسته در لایههای زیرینش و در بستر موضوع نماز به مسائل مهم و کلان روانشناختی و ارتباطی بپردازد چرا تلاش میکند خودش را در حد یک تله فیلم سفارشی تنزل دهد؟ تلاشی که البته بیثمر نمانده و خیلیها را واداشته تا بگویند موضوع فیلم قابلیت یک فیلم بلند سینمایی را ندارد. هر چقدر هم ما بنویسیم که موضوع بهانه است برای طرح مسائلی کلانتر، وقتی خود فیلمساز تعریفی که از فیلمش ارائه میدهد چنین است، صدای ما به گوش کسی نمیرسد.
حداقل کسی سلام گرم ما را به آقای مقدمدوست برساند و بگوید یک بار دیگر فیلمش را دقیق نگاه کند شاید متوجه لایههای زیرنش شد!
نئومن در نظریهٔ مارپیچ سکوت مطرح میکند: «افراد در صورتی که دریابند عقاید و افکار آنها در سطح جامعه در اقلیت قرار دارد کمتر تمایل مییابند آن را ابراز نمایند. در واقع، آنان نگرانند که مبادا به خاطر عقایدشان از سوی جامعه طرد شوند و در انزوا قرار گیرند و یا به دلیل آنها، از سوی جامعه تحت فشار (انتقام جویی – تلافی...) قرار گیرند. به عبارت دیگر، در چنین شرایطی افراد تمایل به سکوت اجتماعی دارند. اما در مقابل درصورتی که افراد دریابند که عقاید آنان به گروه اکثریت جامعه متعلق است، تمایل بیشتری دارند تا در مورد عقاید خود صحبت کنند.»
بدیهی است نظریهٔ نئومن قابل تسری به انواع ارتباطات است اما با نگاهی به پیرامونمان در مییابیم که این نظریه در روابط انسانی و میانفردی نمودی بیشتر دارد. این نظریه بر غلبهٔ اکثریت بر اقلیت تأکید میکند؛ اتفاقی که ناخواسته میافتد اما گاهی ممکن است شخص بنا به دلایل شخصیتی خودش گمان ببرد که عقیدهاش در اقلیت قرار دارد و به محض ابراز آن مورد استهزا قرار میگیرد و در نهایت طرد میشود؛ در چنین شرایطی ترس بر او غلبه کرده و برای از دست ندادن جمع خودش را در مارپیچ سکوت قرار میدهد و از بیان عقیدهاش میهراسد.
صبای سر به مهر دقیقاً دست در گریبان چنین بحرانی دارد. او گمان میکند اگر بگوید نماز میخواند مورد تمسخر قرار میگیرد و رانده میشود و برای همین با پای خودش به سمت مارپیچ سکوت گام برمیدارد و کم کم در آن غرق میشود. ما با فیلم همراه میشویم تا دست و پا زدن او را برای بیرون آمدن از این مارپیچ ببینیم.
هادی مقدمدوست بیآنکه بخواهد با اولین ساختهاش دست روی بحثی مهم در روابط انسانی گذاشته، گرچه خود او اصرار دارد فیلمش دربارهٔ نماز است و با این تعریف غلط پیرنگ داستانیاش را تا حد یک تله فیلم تنزل میدهد اما در واقع چنین نیست. البته همین نگاه فیلمساز و محدود کردن فیلمش به نماز در برخی لحظات سبب شده که فیلم در اندازهٔ مدیوم سینما نباشد اما خوشبختانه به کلیت فیلم لطمه نزده است. صبا با بحرانی شخصیتی مواجه است او همیشه خود را در اقلیت میپندارد و این سبب میشود همیشه در اضطراب به سر ببرد و مجبور شود برای خواندن نماز به فرودگاه یا طبقهٔ آخر برج میلاد برود!
اما مشکل او فقط به نماز خواندن محدود نمیشود، او یک وبلاگ دارد با دوستانی وبلاگی که حتی با آنها در دنیای حقیقی قرار میگذارد اما وحشت دارد خودش را معرفی کند چرا که نگران است آنهایی که از حرفهای دل او از طریق وبلاگش باخبرند به مسخرهاش بگیرند.او حتی در ابراز علاقه به پسری که از او خواستگاری کرده عاجز است و دائما با یک نگرانی دست و پنجه نرم میکند.دوست دارد در ازای نگاه داشتن فرزند همسایه پولی بگیرد اما هربار از گفتن این موضوع میترسد.
او علاوه بر اینکه به شدت کمروست و این بحران هویتی در تمامی رفتارهایش پیداست از تنها شدن میهراسد که شاید مهمترین دلیلش همین باشد که با توجه به سن و سالش تنها مانده و فکر میکند اگر خودش باشد و عقایدش را پنهان نکند همین چند نفری را هم که در کنار خود دارد از دست میدهد.
او دائما احساس میکند مورد توهین واقع شده چرا که پیش از هرچیز و هرکس، خود اوست که صبا را مورد اهانت قرار میدهد و موقعیتی را که به دست خود برای خویش مهیا میکند به دیگران فرافکنی میکند.
مقدمدوست و نعمتالله با بیانی طنزآمیز با دیالوگهایی که احتمالا در خاطر مخاطب خواهد ماند به خوبی بحران شخصیتی را به تصویر میکشند. انتخاب لیلا حاتمی نیز یکی از هوشمندانهترین انتخابهای فیلم است. او با تجربه و مهارتی که دارد به راحتی نقش را از آن خود میکند و با تکیه بر همین توانایی یک تنه فیلم را جلو میبرد. فیلمی که میتواند در دقایق اول مخاطب امروزی را پس بزند، لیلا حاتمی با کمک متن حساب شدهای که در دست دارد مخاطب را با سر به مهر همراه میکند علاوه بر اینکه شهره بودنش به کمک فیلم در گیشه میآید.
فیلم مقدمدوست برای کامل شدن به یک لحظهٔ طلایی نیازمند است، لحظهای طلایی که نقطهٔ عطف کارش باشد و چه خوب که این نقطهٔ عطف سکانس پایانی فیلم است.
صبا با خدا قرار گذاشته تا اگر قضیهٔ ازدواجش درست شود نگذارد نمازش قضا شود و از ابتدای فیلم با هر ترفندی که شده سر قولش ایستاده روزی که بناست با خواستگارش بیرون برود با اینکه دوستان وبلاگیاش میگویند نمازش را بخواند، نمیخواند تا به این بهانه امروز همه چیز را به خواستگارش بگوید اما وقتی هنگام گفتن میرسد باز ترس از تمسخر و طرد شدن به جانش میافتد و به همین دلیل گفتن راز سر به مهرش را به عقب میاندازد وقتی به سینما میرسند مصمم میشود برود نماز بخواند و این را از طریق پیامک به خواستگارش بگوید اما پشیمان میشود، به داخل سالن میرود و چون بیحوصله و کلافه است خوابش میبرد وقتی از خواب بیدار میشود به سرعت با تلفن گویای اوقات شرعی تماس میگیرد و میفهمد نمازش قضا شده؛ او حالا قولش با خدا را زیر پا گذاشته است؛ حالا باید بین عذرخواهی از خدا و ترس از تمسخر و طرد شدن یکی را انتخاب کند؛ میتواند به بهانهٔ قضا شدن نماز، خواندنش را به شب موکول کند اما برمیخیزد به نمازخانه میرود و آن پیامک را بالاخره ارسال میکند و قامت میبندد: «چهار رکعت نماز ظهر قضا میخوانم...»
نمیدانم بناست یک فیلم خوب چه المانهایی داشته باشد، اما سر به مهر خواسته یا ناخواسته یکی از مهمترین نظریههای علوم ارتباطات را با زبانی طنزآمیز به تصویر میکشد، مخاطب را با خود همراه میکند، از بازی متفاوت و پنجستارهٔ لیلا حاتمی بهره میبرد، بر اهمیت آموزههای دینی که همگی به آن معتقدیم و به دلایل متعدد کم رنگ شده، بیآنکه به دام شعارزدگی بیافتد تأکید میکند، پایانی به موقع دارد و از همه مهمتر عنوانی در خور محتوا و مضمونش. در شرایطی که اسم فیلمها عجیب و غریباند و ناچاری یک کلمه از آن را بگویی به نیابت از یک خط اسم فیلم و یا سراغ فیلمساز بگردی تا وجه تسمیهاش را پیدا کنی، سر به مهر با عنوان مزین به ایهام مضمون را با بحران دراماتیک شخصیت اصلیاش در هم میآمیزد و چه چیز از این بهتر که فیلم بتواند با وجود فیلمنامهای نه چندان پیچیده در همهٔ موارد تا این حد جذاب باشد؟
و چه چیزی از این بدتر که کارگردانی لایههای مختلف فیلمش را - که دلیلی بر فکرشده بودن و کیفیت و عمق آن است - محدود کند به فیلمی درباره یک موضوع واحد؟
یقینا ساختن فیلم در مورد یکی از مهمترین مباحث دینی ما اتفاق خوشایندیست، اما وقتی فیلمی توانسته در لایههای زیرینش و در بستر موضوع نماز به مسائل مهم و کلان روانشناختی و ارتباطی بپردازد چرا تلاش میکند خودش را در حد یک تله فیلم سفارشی تنزل دهد؟ تلاشی که البته بیثمر نمانده و خیلیها را واداشته تا بگویند موضوع فیلم قابلیت یک فیلم بلند سینمایی را ندارد. هر چقدر هم ما بنویسیم که موضوع بهانه است برای طرح مسائلی کلانتر، وقتی خود فیلمساز تعریفی که از فیلمش ارائه میدهد چنین است، صدای ما به گوش کسی نمیرسد.
حداقل کسی سلام گرم ما را به آقای مقدمدوست برساند و بگوید یک بار دیگر فیلمش را دقیق نگاه کند شاید متوجه لایههای زیرنش شد!