Print

دغدغه‌هايي كه محقق نشده است

سينماي ما- «هر کسي مي‌تواند برداشت خودش را از "سه زن" داشته ‌باشد ولي اين فيلم کاملاًٌ واقعي است. يعني اين اتفاق به همين ‏شکل مي‌تواند براي شما، مادرتان و مادربزرگتان رخ دهد. براي هر سه نسل ديگري هم مي‌تواند اتفاق بيفتد. من نيامده‌ام ‏سمبليک کار کنم و از سمبل استفاده کنم. از واقعيت جامعه گرفتم و پرداخت کردم. يعني هيچ چيز خاصي را از اين زندگي ‏که در جريان است، چه در مورد نسل جوان و چه گذشته جدا نکردم. يک قصه‌ي رئال را تعريف کردم، که هر کس ‏مي‌تواند برداشت خودش را داشته‌باشد.» (بخشي از مصاحبه‌ي منيژه حكمت با وب‌سايت صنعت سينما)
بعد از «زندان زنان» اميد مي‌رفت «منيژه حكمت» آينده‌ي خوبي داشته باشد. اما فيلم آخر او، «سه زن»، واقعا نااميدكننده بود. او گفته است در اين فيلم دغدغه‌ي هويت ملي داشته، اما آنچه اين‌روزها و با كلي جنجال و حاشيه در سينماها به‌نام «‌سه زن»‌ نمايش داده مي‌شود بيشتر قصه‌اي ضعيف و كم‌محتواست تا فيلمي جدي كه تلاش دارد به حافظه‌ي تاريخي ما مدد رسانده و هويت سه نسل از زنان ايراني را بازشناسي كند. من نمي‌دانم منظور خانم حكمت از اين كه فيلمي رئال ساخته است چيست، اما اگر اين اصل ساده را بپذيريم كه سينماي رئال چارچوب‌هاي خاصي دارد آن‌گاه باور به اينكه «منيژه حكمت» در تحقق پروژه‌اي كه در سر داشته است موفق بوده است يا نه بسيار تأمل‌برانگيز خواهد بود.

۱- روايت و واقع‌بودگي. اساسي‌ترين ضعف سه‌ زن بحران روايت است. در فيلم حكمت ما در فضاي پريشاني از زندگي سه‌ زن نفس مي‌كشيم، فضايي كه قرار بوده است دغدغه‌هاي سه نسل از زنان ايراني را نمايندگي كند و درنهايت با اتكاء به نماد فرهنگي ـ هويتي‌اي مثل «فرش» و استفاده از آن براي بازنمايي رنج و تنهايي تكرار‌شونده‌ي زنان اين فيلم، سويه‌هاي عميق‌تري از روان زن ايراني و جايگاه اجتماعي او بكاود. اما افسوس كه اين دغدغه در حد تصويري خام و غيرواقعي از زندگي باقي مي‌ماند. روايت منيژه حكمت از زندگي اين زنان "خيالي" است و بايد بگويم كه در خلاء شكل گرفته است. زنان اين فيلم كه جاي خود دارند حتا مردان اين فيلم هم واقعي و باورپذير نيستند.
به‌نظر مي رسد حكمت مايل بوده است از نوعي شكست يا انقطاعِ روايت در فيلم بهره بگيرد. شكست روايتي كه با وجود فقدان حلقه‌هاي منطقي بين اجزاء داستان، مخاطب را به گيج مي‌كند و در ذهن او از فيلم «چيزي بي‌معنا» مي‌سازد. داستاني كه به اسم سه زن شاهد آن هستيم آغاز و پاياني منطقي و هدف‌مند ندارد. براي مثال در آغاز، فيلم با ريتمي شتاب‌آلود كه القاي ناامني مي‌كند شروع مي‌شود اما از حوالي دقيقه‌ي 15 شاهد سكته‌هاي دائم در متن فيلم هستيم، و اين سكته‌ها و مكث‌هاي غيرلازم روايت فيلم را به امري كند و كسل‌‌كننده تبديل مي‌كند. من معتقدم روايت اين فيلم الكن و عقيم است - به‌گونه‌اي كه روايت كلي داستان براي مخاطب بيشتر به يك شعار، امري سرگرم‌كننده و يا نهايتا يك غم‌غربتِ (نوستالژي) مبهم و درك‌‌ نشده مي‌ماند- تا داستاني كه قرار است به‌واقع چيزي براي گفتن داشته باشد. براي نمونه سكانسي كه نيكي كريمي در ماشينش خوابيده را به‌ياد بياوريد، او به مغازه مي‌رود و موبايلش را مي‌دهد شارژ كنند و بعد در حالي كه يك كيك و آب معدني مي‌خرد كنار جوي مي‌نشيند و ... شما بگوييد منظور كارگردان از اين سكانس‌ چيست؟ سير روايي اين داستان نه در كليت خود بلكه در اجزاء نيز مشكلات اساسي دارد و تدوين و سرهم‌بندي سكانس‌ها و پلان‌ها از ارتباطي منطقي و جريان‌مند خبر نمي‌دهند، آن‌چنان كه من واقعا نمي‌توانم حتي به چيدمان دو سكانس متوالي هم نمره‌اي بالاتر از حد متوسط بدهم.
فيلم‌نامه‌ي «سه زن» توسط چهار نفر نوشته شده است و به گمان من اين مسئله كاملا بر فيلم تأثيرگذار بوده، آن‌چنان كه كار در بسياري مواضع رنگ‌به‌رنگ و نامتوازن شده است، و اين عدم توازن نه در حد فاصله‌ي ناملموسي بين نقطه‌هاي خاصي در روايت، بلكه به‌شكل گسستي واضح در كليت فيلم نمايان است. خلاصه آنكه منيژه حكمت در روايتش آن‌قدر اسير قبض‌ و بسط‌ و كش‌ و قوس‌هاي نالازم بوده كه فيلمش را به ملغمه‌ي بي‌منطقي از سكانس‌هاي ناسازگار تبديل كرده است. نمي‌دانم،‌ شايد اگر او سوداي روايتي مدرن يا به‌قول خودش فيلم سنگين را در سر نداشت، اين سكانس‌ها به‌گونه‌‌اي دركنار هم چيده مي‌شدند كه مي‌توانستند داستاني را روايت كنند كه حداقل‌ چيزي كه دارد يك آغاز و يك پايان كلاسيك است!

۲- شخصيت‌پردازي و بازي‌گري.

من شخصا نمي‌دانم اين سه زن چه نسبت واضحي با تيپ‌هاي اجتماع حال حاضر ما دارند و اساسا كدام وجهه‌ از زندگي زنان و دختران اين كشور در ايشان مجال بروز يافته است؟ كاراكترهاي فيلم منيژه حكمت انسان‌هايي بيمار و بسيار مشوش هستند، افرادي خودمتناقض و پريشان‌احوال كه حكمت مي‌خواسته با وارد كردن عنصر فرش آن‌ها را حول محور يك فرهنگ و تاريخ جمع كند،‌ چيزي كه نه‌تنها محقق نشده بلكه به شخصيت‌هايي غيرساخت‌مند، متناقض و غيرواقعي هم منجر شده است. اگر كه او ادعا دارد اين داستاني است كه ممكن است براي هر كدام از ما اتفاق بيفتد، بد نيست كسي از خود بپرسد براي كدام‌يك از كاركترهاي فيلم مي‌توان در طبقه‌ي متوسط جامعه ايران برابرنهادي (نه كاملا مشابه، بلكه حتي نزديك) جست؟ آيا واقعا در جامعه‌ي ما زنان و مرداني شبيه مينو، پگاه، رفيع و... اين‌قدر فراوان‌اند؟ به‌راستي چه تعداد از تماشاگران سه‌زن با شخصيت‌هاي اين فيلم هم‌ذات‌پنداري خواهند كرد، و در نهايت آيا اين قصه‌ي ماست؟
ضعف در فيلم‌نامه و كارگرداني به بازيگران هم سرايت كرده است. و كاملا واضح است كه نه كارگردان و نه ديگر عوامل فيلم، خودشان هم نمي‌دانند «چه مي‌خواهند؟»؛ به سكانس اول فيلم و ديالوگ‌هايي كه مينو (با بازي نيكي كريمي) با مادرش دارد بازگرديد،‌ او خودش مي‌گويد و جاي مادرش هم جواب مي‌دهد، بازي او كاملا دستوري و تصنعي است. به سكانسي كه پگاه مردِ جوان را در جاده سوار مي‌كند باز گرديد، پگاه (با بازي پگاه آهنگراني) با لحني املا‌شده، تصنعي و بسيار ناشيانه بازي مي‌كند، آن‌چنان كه به نظر مي‌رسد شايد بهتر بود او هنوز هم به فيلم‌سازي‌اش ادامه مي‌داد...!

سخن آخر:
خانم حكمت در مصاحبه‌اي گفته بود: «قبل از اينکه اين فيلم را بسازم بيش از گذشته، نگران ايران شدم. حس مي‌کردم با اتفاقاتي که در حال وقوع است، روزي ‏نرسد که از ايران فقط يک مرکزيت باقي بماند و همه چيز از دست برود. بعد به اين فکر افتادم که چه مي شود کرد و چه ‏فيلمي مي‌توان ساخت که ملت نگران اين کشور باشند؟ مردم بتوانند يکديگر را پيدا کنند.» (مصاحبه با وب‌سايت صنعت سينما)
دغدغه‌ي منيژه حكمت محترم است و در اين بحبوحه‌ي رواج پوپوليسم و فيلم‌هاي آبكي در سينماي ما، و با وجود مشكلات «وحشتناك» ساخت يك فيلم، وجود هنرمندان متعهدي مثل منيژه حكمت بسيار عزيز و ارزشمند است، تا جايي كه منتقد را بدان وا مي‌دارد كه بگويد او يك دغدغه دارد كه محقق نشد،‌ باشد كه در فيلم‌هاي ديگرش با لحني پخته‌تر مخاطب خود را به سمت و سوي پيامي كه مي‌خواهد بدهد راهبر شود.


Print
منبع خبر : مجله لينترنتي سراي فكر آزاد
دوشنبه,6 آبان 1387 - 6:9:59