Print

این یک سقوط است؟!

سینمای ما - امیررضا نوری‌پرتو: پس از سال ها فيلم سازي ابراهيم حاتمي كيا درباره جنگ و آدم هايش و نقب او به معضلات و دغدغه هاي اجتماعي در يك دهه اخير، دعوت رويكرد جدي اين فيلم ساز شناخته شده سينماي پس از انقلاب به يكي از شايع ترين مشكلات روز جامعه، مساله سقط جنين، به شمار مي آيد. اما آخرين ساخته سينمايي حاتمي كيا پاسخ گوي مناسبي براي انتظار هوادارانش نيست و در خيلي زمينه ها كاستي هاي فراواني دارد.
دعوت ساختاري اپيزوديك دارد و هر اپيزود به شكلي جدا مشكلات يك زوج را در برابر بارداري ناخواسته يك زن به تصوير مي كشد. اما اپيزودها و كاراكترهاي فيلم هيچ انگيزه اي را در مخاطب به وجود نمي آورند. مشكل بزرگ فيلم را بايد به نبود يك انسجام قابل قبول روايي و ساختاري در هر اپيزود نسبت داد. شايد براي ارزيابي نكات ضعف و قوت فيلم بد نباشد هر بخش از فيلم به طور جدا مورد بررسي قرار گيرد.
اپيزود اول فيلم از اين جهت اهميت دارد كه دري است براي ورود تماشاگر به فيلمي كه هر اپيزود آن ساختار روايي تكراري و مشابه اي با ديگر بخش ها دارد. در حقيقت با ديدن دو اپيزود اول تكليف تماشاگر با كل اثر مشخص مي شود و اين فيلم است كه بايد در هر اپيزود دستمايه هاي دراماتيك محكم و خوبي براي جذب مخاطب داشته باشد. اما حاتمي كيا در رسيدن به اين هدف ناموفق عمل كرده است . اپيزود اول داستان شيدا صوفي (مهناز افشار)، يك بازيگر مشهور سينما، است كه از طريق تماس تلفني (موتيفي براي سكانس آغازين هر اپيزود) آزمايشگاه مي فهمد باردار شده و اين مشكل را سدي بر سر راه پيشرفت كاري خود مي داند (تم داستاني اين اپيزود فيلم شهرت ايرج قادري را به ياد مي آورد كه نزديك به ده سال است در توقيف به سر مي برد.). شخصيت ها در اين اپيزود همه در حد تيپ هايي سردرگم باقي مانده اند و هيچ يك مجالي براي عرض اندام پيدا نكرده اند. ترديد شيدا بر سر نگاه داشتن و يا سقط بچه اي كه در شكم دارد، شكل محكم و درگير كننده اي ندارد و كشمكش او با همسرش (سيامك انصاري) به عمق نمي رود. حتي در سكانسي كه شيدا از روي اسب مي افتد، به طور دقيق معلوم نمي شود كه او از سر تعمد اين كار را انجام داده يا خير؟ نقش همسر صوفي (سيامك انصاري) در اين داستان نامشخص است. تنها كنشي كه از او سر مي زند، غرولند و فرياد بر سر نگاه داشتن بچه و يا حضور بر سر صحنه هاي فيلم برداري اثري است كه همسرش در آن نقش اول را بر عهده دارد. از سويي ديگر تاكيد فيلم بر حضور شخصيتي همانند همكار شيدا (محمدرضا شريفي نيا) منطق چنداني ندارد و انگيزه او از نيش و كنايه هايش به شيدا هيچ گاه باز نمي وشد. در صورتي كه اگر زمان اين اپيزود تا اين اندازه فشرده نبود، ارتباط ميان شيدا، همسرش و همكارش ( كه به نظر مي رسد عاشق اوست) مي توانست يك مثلث عشقي جذاب را بر بستري از تم اصلي فيلم (سقط جنين) پايه ريزي كند. اما حاتمي كيا همه چيز را در سطح رها كرده و تنها شيفته ايده اوليه اين اپيزود و ساير بخش هاي فيلم شده است. اپيزود اول جزييات سوال برانگيزي هم دارد كه از آن جمله مي توان به سكانس هاي حضور شيدا بر سر صحنه فيلم برداري اشاره كرد. به راستي آيا كسي از كارگرداني مثل حاتمي كيا انتظار دارد كه حتما پلان خشك كردن موهاي شيدا را با سشوار از روي روسري در فيلمش بگنجاند؟ بد نيست به جزييات فيلمي كه شيدا در آن نقش آفريني مي كند، هم اشاره اي كنيم كه مشخص نمي شود اين چه نوع اثر سينمايي است كه شخصيت هايش در يك سكانس در زير آب هستند و در سكانسي ديگر با لباس تركمني سوار اسب مي شوند و دريك سكانس ديگر در برف اسكي بازي مي كنند؟! نماي هلي شات از شهر تهران پايان بخش اين اپيزود است (و البته موتيفي در كل فيلم براي گذر از يك اپيزود به اپيزود ديگر)؛ در حالي كه نه يك داستان تكان دهنده (با در نظر گرفتن ايده اوليه و حساس برانگيز فيلم) و يا حداقل جذابي روايت شده و نه بازي خوبي از بازيگران ديده ايم و نه كارگرداني حاتمي كيا حداقل در حد و اندازه هاي كارهاي معمولي اش به نظر مي رسد.
اپيزود دوم كه قصه خورشيد نام دارد، به جرات ضعيف ترين بخش فيلم است كه منطق روايي ساده انگارانه اي دارد. زينال (محمدرضا فروتن) و سودابه (سحر جعفري جوزاني) زن و شوهري شهرستاني اند كه به شكل سيار به كار لوله بازكني مشغولند. خبر بارداري سودابه (مثل همه اپيزودها) گره افكني بخش دوم فيلم به حساب مي آيد. آشنايي آن ها با خورشيد (ثريا قاسمي) در مطب آن پزشك زن (آناهيتا نعمتي)و دستيارش (هدا ناصح)، كه در تمام اپيزودها حضور دارند و فيلم به آن دو به چشم كاراكترهايي حاشيه اي و تيپيكال مي نگرد، و در ادامه مطرح شدن پيشنهاد خريد بچه سودابه از سوي او، موتور روايي اين اپيزود را به جلو پيش مي برد. انگيزه مبهم و تا حدي مشكوك و تعليق برانگيز خورشيد از آوردن سودابه و زينال به خانه خود، تنها دستمايه اي است كه حاتمي كيا و چيستا يثربي (همكار فيلمنامه نويس اش) سعي كرده اند ساختار روايي اين اپيزود را بر مبناي آن بنا كنند و در اين ميان تمام سعي شان بر اين بوده كه تماشاگر با قصه اپيزود دوم احساس نزديكي كند. در چنين حالتي بيننده فيلم به طور ناخودآگاه منتظر ديدن سرانجام كار است و ساختار شبه تلويزيوني و كليپ گونه سكانس هايي را كه بيانگر گذر زمان هستند (برف بازي كردن سودابه و زينال، بازي خورشيد با كودكان خردسال در حياط خانه اش، تهديد و تشرهاي خورشيد بر سر دو مهمان شهرستاني اش)، چندان جدي نمي گيرد. اما گره گشايي فيلمنامه در اين بخش مخاطب را به تعجب وا مي دارد؛ هدف خورشيد از اين كار ترغيب زينال و سودابه براي نگاه داشتن فرزندشان است. براي تماشاگري كه با چنين رازگشايي خنده آوري روبه رو شده، تاكيد فيلم بر رضايت خورشيد از فرار سودابه و زينال (كه باز هم معلوم نيست به طور قطع فرزندشان را نگاه دارند) و صحبت هايش با يك قاب عكس ناشناس و البته قاب عكس زوج هايي كه گويا سرنوشتي مشابه با زينال و سودابه داشته اند، ديگر جايي براي پيگيري باقي نمي گذارد. به راستي اين نوع رو دست زدن به مخاطب جز ابله فرض كردن او چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ بازي محمدرضا فروتن و سحر جعفري جوزاني در اين اپيزود تنها به درست درآمدن لهجه هاي غليظ شان محدود شده و در كنار بازي نچسب ثريا قاسمي مثلثي از نقش آفريني هاي اغراق شده را تشكيل داده اند.
اپيزود سوم داستان روايتگر بارداري ناخواسته زني ميانسال به نام احترام السادات موسوي (گوهر خيرانديش) است كه آبروي خود را از دست رفته مي بيند. نگراني و برونگرايي او در برابر خوشحالي و خونسردي همسرش، مهدي (رضا بابك)، كه معتقد است جنين در شكم احترام، هديه خداوند و سوغات سفر آن دو به كربلاست، شكل يك كشمكش جاندار را به خود نگرفته و در حد دعواهاي زن و شوهري سريال هاي تلويزيوني باقي مانده است. ايده اوليه اين اپيزود، بارداري احترام السادات همزمان با حاملگي يكي از دخترانش (نگار فروزنده)، تم جالب توجهي دارد كه در پرداخت از آن ايده ابتدايي فراتر نرفته است. سكانس مراجعه احترام به همراه دختر ديگرش (سارا خوئيني ها) به نزد دكتر (آناهيتا نعمتي) و ناراحتي او از اظهار نظر ناشيانه دكتر (كه از چنين متخصصي بعيد است) زمينه اي نه چندان قوي است براي تصميم احترام جهت سقط نكردن بچه در شكمش. پناه بردن احترام و مهدي به جايي امن در دل برف (شبيه به يك امامزاده يا يك ناكجا آباد كه بي جهت فيلم هاي ضد داستاني را به ياد مي آورد) نه تنها پاياني جالب توجه براي اين اپيزود به حساب نمي آيد، بلكه بيشتر به رفع و رجوع كردن فيلمنامه نويسان براي پايان دادن به داستاني است كه خود بهتر مي دانند خط روايي ضعيفي دارد. آن پلاني كه در آن حاتمي كيا از چهره خسته و در هم گوهر خيرانديش (كه جنس بازي اش انگ چنين نقش هايي است) كلوزآپي گرفته، و در پس زمينه دختران احترام پشت سرش حرف مي زنند، از حيث توجه به اهميت ميزانسن شايد به اندازه كل اپيزود سوم مي ارزد.
افسانه (كتايون رياحي)، همان پزشك زناني كه در همه اپيزودها حضور دارد، شخصيت محوري اپيزود چهارم دعوت است. اين بخش از فيلم روايتگر يك مثلث عشقي است كه باز هم به دليل حجم زماني فشرده اش و نگاه اخلاق گرايانه سازندگان فيلم در حد ضعيف ترين نمونه هاي مشابه پيشين باقي مانده است. افسانه از روي يكي از هزاران خودكار تبليغاتي شركت مهندسي همسرش، كاوه (مجيد مشيري)، به رابطه عشقي ميان او و دوستش، طلا، پي مي برد. غافل از اين كه از ابتدا قرار بوده طلا جهت لقاح مصنوعي كمكي براي آن دو باشد. حاتمي كيا باز هم در اين اپيزود از سطح ايده اوليه اي كه در ذهن داشته فراتر نرفته و درگير همان شعارها و پيام هاي نخ نما شده و در اين ميان معلوم نيست از نشان دادن كتاب شازده كوچولو (با تاكيد بر ترجمه مرحوم احمد شاملو) چه هدفي داشته است. پايان بندي اين اپيزود، جايي كه خانم دكتر (آناهيتا نعمتي) با شعارهايش افسانه را تشويق مي كند بچه اي را كه سال ها منتظرش بوده، نگاه دارد و در زير بارش برف (كه موتيفي در همه اپيزودها است) به كاوه بپيوندد، يادآور سريال هاي تلويزيوني است. ضمن اين كه استفاده كليشه اي از موسيقي (كه در همه اپيزودها ساز مخالف خود را مي زند و همخواني چنداني با تصويرها ندارد) در اين اپيزود به نهايت خود مي رسد و با اعصاب تماشاگر بازي مي كند.
فصل پاياني دعوت كه داستان بهار (مريلا زارعي) و مسعود (فرهاد قائميان) را روايت مي كند، نسبت به ديگر اپيزودها سر و شكل قابل قبول تري دارد اما باز هم گرفتار همان محدوديت هاي زماني و اخلاقي كل فيلم شده است. باردار شدن بهار سماوات كه صيغه مسعود شده (راستي كدام آزمايشگاه شب هنگام با تلفن خبر بارداري كسي را به او اطلاع مي دهد) موقعيت خوبي است براي به خطر افتادن جايگاه خانوادگي و اجتماعي مسعود. با اين كه اين تم داستاني بارها و بارها استفاده شده، اما هنوز هم به دليل بار دراماتيك زيادش جذاب به نظر مي رسد. ولي جز چند تعقيب وگريز و موش و گربه بازي ميان مسعود و بهار كه قرار است بيانگر كشمكش ميان دو شخصيت اصلي باشند و البته تعدادي سكانس كليپ گونه از تنهايي هاي بهار در ميني بوس و خيابان و خانه كه كاركردي هم ندارند، فيلم چيز ديگري در چنته ندارد. مجروح شدن بهار در اثر پايين پريدن از اتومبيل مسعود و بستري شدن اش در بيمارستان پايان بخش اپيزودي است كه مي توانست خيلي بهتر از اين ها باشد. زماني كه مخاطب مشاهده مي كند تمام اجزاي تصويري و محتوايي دعوت در سطح قرار دارد، ديگر برايش فرقي نمي كند كه چرا آذر را به بيمارستاني منتقل مي كنند كه به طور اتفاقي پسر مسعود هم در همان بيمارستاني دوره انترني مي گذراند و يا اين كه فيلم دو اپيزود ديگر نيز داشته و حاتمي كيا در هنگام تدوين كوتاه آمده و آن ها را حذف كرده و يا اگر حاتمي كيا دلش مي خواست، مي توانست چند اپيزود ديگر را با همين ساختار روايي تكراري به فيلم اضافه كند. مريلا زارعي و فرهاد قائميان با شناخت خوبي كه از كاراكترهاي شان داشته اند، بدون شك بهترين بازي هاي فيلم را انجام داده اند و تحمل اين اپيزود از دعوت را در مقايسه با ساير بخش هاي فيلم آسان تر كرده اند.
پس از شكست به نام پدر و مجموعه تلويزيوني حلقه سبز، شايد بد نباشد ابراهيم حاتمي كيا تغييري جدي و اساسي در جنس نگرش خود نسبت به انتخاب و پرداخت سوژه هاي آثارش داشته باشد. سينما جدا از اين كه براي مخاطبش هنر جذاب و فريبنده اي به حساب مي آيد، براي آدم هايش دنياي بي رحمي است. كم نبوده اند سينماگراني كه پس از تجربه موفقيت هاي بزرگي، طعم تلخ شكست و سقوط را چشيده اند. با ديدن فيلم دعوت بدون تعارف بايد گفت حاتمي كيا در سراشيبي سقوط قرار گرفته و دوست و دشمن را دعوت كرده كه شاهد اين سقوط ناراحت كننده باشند.


Print
منبع خبر : سینمای ما
چهارشنبه,1 آبان 1387 - 19:39:18