Print

از«احترام» شما متشکرم (یادداشت نیما حسنی نسب درباره «کنعان»، «تنها دو بار زندگي مي کنيم» و «آواز گنجشک ها»)

سینمای ما- نیما حسنی نسب: مي خواهم درباره فيلم هاي محترمانه يي که تا امروز ديدم، بنويسم. اين توصيف را شايد چند سال پيش اگر مي شنيدم، خودم هم خنده ام مي گرفت. منتها امسال که تقريباً نشاني از احترام (به مخاطب و سينما و حتي خود سازندگان) در فيلم ها ديده نمي شود، ساختن فيلم محترم خيلي احترام برانگيز است. --- موقع تماشاي «کنعان» روي پرده کمي دل نگران بودم و مي ترسيدم برعکس ماجراي «آبادان» پيش بيايد. آبادان را بار اول روي مانيتور ديدم و خوشم نيامد، اما بار دوم روي پرده بزرگ (ديوار خانه ماني حقيقي البته) حسابي بهم چسبيد. مي ترسيدم «کنعان» ي که روي مانيتور ديده بودم و خوشم آمده بود، روي پرده به دلم ننشيند ولي اين طور نشد و هنوز فکر مي کنم حقيقي فيلم خوبي ساخته که مي شود ازش دفاع کرد به عنوان يک فيلم ازش حرف زد. عيب و ايراد که حتماً دارد، ولي خوبي هايش آن قدر هست که بشود با خيال راحت در اين چند روز در جواب دوست و آشناهايي که مي پرسند امسال فيلم خوب چي ديدي، بگويم کنعان. ماني حقيقي جزء آدم هايي است که حرف حساب توي گوشش مي رود، ولي کمي لجباز است. براي همين هنوز هم با اين که حرف همه آنهايي را که مي گويند فيلم بايد کمي کوتاه شود قبول دارد، ولي «کنعان» را کوتاه نمي کند. کوتاه که مي گويم منظورم شکل بي رحمانه و خشن آن است، طوري که مثلاً قيد دو، سه سکانس و چند نما را به قيمت رسيدن به يک ضرباهنگ مقبول تر بزند. قبول دارم که کار سختي است، وقتي کارگردان پلان هاي سينمايي خوشگلي گرفته و بازيگرها ري اکشن هاي خوبي دارند و هر سکانس دو، سه ديالوگ کليدي دارد. همه اينها قبول، ولي کارگردان کنعان باهوش تر و سينماشناس تر از اين است که نداند اين چيزها در برابر رسيدن به ريتم مناسب و يکدست و بي دست انداز اصلاً ارزشي ندارند. حيف ميزانسن هاي حقيقي و طراحي اثباتي و از آن مهم تر حضور درجه يک محمدرضا فروتن است که فداي کش دار شدن تنه فيلم بشود؛ جايي حد فاصل چهل دقيقه اول و چهل دقيقه آخر که تماشاگر فرصت مي کند جابه جا شود و اگر بغل دستي اش آشنا باشد، گپي را شروع کند و اگر در سالن سينماي مطبوعات باشد، غر بزند. تماشاي بار دوم فيلم به نفع ترانه عليدوستي هم تمام شد که بار اول فکر مي کردم بزرگ ترين مشکل کنعان است و حالا ديگر نيست. تصور بازي ليلا حاتمي در اين نقش حسابي وسوسه کننده و غبطه برانگيز است، ولي با کستينگ هاي خيالي ماها که خيلي فيلم ها الان چيزي نبودند که هستند. --- نزديک بود يک غافلگيري تمام عيار ببينيم و نشد. «تنها دو بار زندگي مي کنيم» در مرز غافلگيري کامل ترمز مي کند و فقط يک فيلم خوب باقي مي ماند. راستش همان قدر که از بعضي واکنش هاي منفي غيرعادي نسبت به کنعان تعجب مي کنم، غش رفتن برخي از دوستان در مواجهه با اين فيلم هم برايم عجيب است. بهزادي فيلمي ساخته که تماشايش دلپذير است و مي شود اسم سازنده اش را در فهرست کشف هاي سال سينماي ايران گذاشت. منتها نمي دانم چرا فکر مي کنم آدم موثر اين فيلم کسي غير از کارگردان است؛ کسي که بي ادعا و بي سروصدا شروع کرد و در اين چند سال پديده سينماي ايران شد و امسال هم چشمه هايي رو کرد تا به کيفيت منحصر به فرد کارش مطمئن شويم. بايرام فضلي را مي گويم که در چند صحنه يي که از «انتهاي زمين» ديدم و از کار يکه اش در فضاسازي غافلگيرکننده «تنها دو بار زندگي مي کنيم» بايد به عنوان اتفاق هاي فرخنده جشنواره نوشت. کمي ذوق زدگي است اگر بيش از حد مرعوب تکنيک در هم ريختن زمان در فيلمنامه شويم و يادمان برود که فيلمنامه نويس ها چه فرصت هاي خوبي را براي حيرت زده کردن ما هدر داده اند. صحنه هايي که ايجاز به کلي فراموش شده و گاهي فکر مي کنم بعضي سکانس هاي خوب فيلم را دو بار ديده ام؛ يک بارش حاصل هوش و ذوق فيلمساز و بار بعدي محصول نگراني از فهميده نشدن ايده هاي خوبش. اين درست که فيلم مي گويد تنها دو بار زندگي مي کنيم، ولي قرار نيست هر بار همان کاري را بکنيم که يک بار ديگر به خوبي انجامش داده بوديم. کسي که مي داند انتخاب ميني بوس به عنوان يک لوکيشن اصلي چقدر مي تواند فيلم را ارتقا بدهد و آن قدر خوش سليقه هست که چهره بازيگر اصلي فيلم را وسط خيابان کشف کرده و جلوي دوربين آورده، بعيد است وسط فيلمش سکانسي بگذارد که زن و مرد قصه زير باران روبه روي هم ايستاده اند و درباره عشق حرف مي زنند. اصلاً نکته کليدي همين جاست که فيلم هايي مانند «تنها دو بار زندگي مي کنيم» همه توش و توان و انرژي شان را از نگفتن ها و پنهان کردن ها و آدرس عوضي دادن ها مي گيرند و روي پرده به ما تحويل مي دهند؛ اينجاست که فکر مي کنم مقايسه گريزناپذير فيلم با «نفس عميق» (پرويز شهبازي) به نفعش تمام نمي شود. حکايت معروف کوه يخ همينگوي هم که ديگر احتياجي به تکرار کردن ندارد. --- بعد از «بيد مجنون» راحت مي شد از مجيد مجيدي قطع اميد کرد، ولي حالا با ديدن «آواز گنجشک ها» راحت مي شود دوباره به او اميدوار شد. «آواز گنجشک ها» فيلم خيلي خوبي نيست، ولي در کمال تعجب در غياب حربه و ابزار هميشگي و مقبول مجيدي (سانتيمانتاليسم و ملودرام هاي پندآموز) به هدف اصابت کرده است. داستان قابل عرضي ندارد، ولي صحنه ها و موقعيت هايي دارد که تعريف کردن و صدالبته تماشايش حال آدم را خوب مي کند. يادم نمي رود که مجيدي دست ودل بازانه و با وقت و هزينه و امکانات زياد فيلم مي سازد، ولي همه اينها را بعضي هاي ديگر چنان به باد فنا مي دهند که ديگر نمي شود به حجم بالاي نگاتيوهاي مصرفي مجيدي و هلي شات هايش از چشم اندازهاي ديدني فيلم به چشم خاصه خرجي بي دليل نگاه کرد. فيلم مجيدي (در کمال تعجب) خنده دار و مفرح است، گرچه درباره فقر و حاشيه نشيني و سياهي هاي روزمرگي در تهران حرف مي زند. فيلم بخش عمده يي از اين شيريني را مديون بازي فوق العاده رضا ناجي است که اگر فکر مي کنيد خودش همين طوري بامزه است، پيشنهاد مي کنم «باد در علفزار مي پيچد» خسرو معصومي را ببينيد و حرف تان را پس بگيريد. جذابيت رضا ناجي و چشم نوازي نماهاي تورج منصوري در «آواز گنجشک ها» کارگرداني شده و من شرمنده ام که سينماي ايران کاري کرده که بايد از وظايف بديهي کارگردان در پشت صحنه براي اثبات کيفيت يک فيلم حرف بزنيم. تا اينجاي کار، «آواز گنجشک ها» بعد از فيلم «پدر» بهترين کار مجيدي است؛ فيلمي درباره شخصيت يک پدر نمونه، که معلوم نيست از کجا به اين نتيجه عميق و حکيمانه رسيده که بايد به مشکلات زندگي پوزخند زد و گذاشت و گذشت تا خودشان رويشان را کم کنند و دست از سر آدم بردارند. --- «به همين سادگي» هم فيلم محترمي است، ولي چون اين ستون بيشتر از اين جا ندارد، من هم احترام خودم را نگه مي دارم و به اين اميد (ظاهراً) واهي دل مي بندم که فيلم هاي محترمانه ديگري هم در اين يکي، دو روز باقي مانده ببينم و بشود در کنار «به همين سادگي» در ستون ديگري به احترام شان بنويسم.


Print
منبع خبر : اعتماد
یكشنبه,21 بهمن 1386 - 1:20:31