سینمای ما - وحید قادری:
کاخ جشنواره/ روز اول / مصایب گذراندن روز اول
شاید فقط فیلمی مثل «مایکل کلایتون» بتواند بر مشکلات و مصایب فیلم دیدن در این جشنواره بیحس و حال و به هم ریخته غلبه کند و با وجود مریضی و خستگی یک روز کسلکننده، سر شوقتان بیاورد. دیدن فیلم بسیار عجیب و مالیخولیایی «1408» با صدای دالبی و روی پرده خیلی مغتنم است اما وقتی متوجه بشوید که فیلم حتی یک زیرنویس فارسی ناقابل (که در بازار به وفور پیدا میشود) ندارد صورتتان دیدنی خواهد بود. البته اینکه چطور یک فیلم توانسته تماشاگرش را این طوری و در چنین فضای مالیخولیایی به صندلی میخکوب کند جای تحسین باقی میگذارد.
«به همین سادگی» را ندیدم اما آن طور که از بقیه شنیدم چیزی از دست ندادهام. اما قویا به شما پیشنهاد میکنم در مورد فیلم «آتش سبز» حسابی دقت کنید. هر وقت و هر کجای دنیا این فیلم اکران شد به سرعت فکر دیدناش را از سرتان بیرون کنید. کمتر فیلمی هست که در همان چند نمای اول از سینما رفتن ناامیدتان کند. «آتش سبز» قبل از آن که فضای داستاناش را تعریف کند پرتاب میشود وسط یک فضای خیالی. نمیدانم به خاطر دیدن «1408» بود که اینطور فیلم به نظرم پیچیده آمد یا فیلم واقعا به قول یک منتقد در سالن مطبوعات "بیننده بسیار ورزیده!" میخواست. باید قبلاش حسابی نرمش میکردیم تا اواسط فیلم نبریم و سالن را ترک کنیم.
اما هر چقدر خسته باشید، مریض باشید، فیلمهای بد در طول روز دیده باشید و هر چقدر کیفیت فیلم و زیرنویس آن بد باشد باز هم دیدن جورج کلونی در «مایکل کلایتون» فوقالعاده است. بعد از دیدن آن همه نماهای کج و کوله و بد در «آتش سبز»، قاببندیها و فضای مهآلود این فیلم با موسیقی وهمانگیز آن حسابی میچسبد. کلونی در بهترین فرمش است و بقیه بازیهای فیلم از جمله تیندا سویینتون و تام ویلکینسون هم خیلی خوب است. تیتراژ پایانی فیلم هم یک ایده خیلی خوب دارد که امیدوارم ببینید و لذت ببرید.
کاخ جشنواره/ روز دوم / روز دنیرو
روز دوم هم کاخ جشنواره سوت و کورتر از روز اول بود. اگر رابرت دنیروی کبیر و «شبان خوب»اش نبودند که باید همینجور دور هم مینشستیم و به بگو بخندمان ادامه میدادیم (که البته قویا معتقدم که چیز کمی نیست) اما دنیرو یک پتک محکم توی سرمان کوبید. «شبان خوب» را ندیده بودم اما چه بهتر. یکدفعه چنین فیلم پر و پیمانی را روی پرده دیدن به تمام انتظارش میارزد. توی سینماست که به نظر میرسد باید اسیر قابهای بسیار بسته دنیرو شوید. فیلم چنان فضای تلخ و بستهای را پیش چشمانتان میگذارد که حسابی قدر هوای آزاد را میفهمید. خیلی چیزها درباره این فیلم میشود گفت و در این فضای کم هم که نمیشود. (یا من نمیتوانم)
چی؟ در مورد سینمای ایران؟ فکر میکنید «در میان ابرها» که یک کپی بیمایه از «مالنا»ی تورناتوره (تعجب نکنید، کاملا درست خواندهاید) است و یک الناز شاکردوست با لحن عربی کج و کوله دارد میتواند سینمای ایران را نجات بدهد؟ دست بردارید. به فکر «غبار جنگ» ارول موریس در روز سوم باشید.
کاخ جشنواره/ روز سوم / مصایب برنامهریزی جدید
اینکه ما در برنامهریزیهای هر ساله و سنتیمان که چندین و چند سال است داریم امتحانش میکنیم مشکل داریم را همه میدانند. چه برسد به اینکه بیاییم روی همان برنامهریزیهای سست و مشکلدار قبلی، برنامههای تازهای اجرا کنیم. این که پنج روز دوم فیلمهای بخش مسابقه سینمای ایران پخش شود و پنج روز اول فیلمهای دیگر بخشها واقعا ایده جدیدی است. این اتفاق میتوانست خیلی خوب باشد اگر کیفیت و نحوه انتخاب فیلمها در حد استانداردهای یک جشنواره بینالمللی بودند.
متاسفانه نشد «غبار جنگ» ارول موریس را روی ببینم (البته قبلا دیویدی فیلم را تماشا کرده بودم) اما اگر انتظاراتتان از روز سوم یک جشنواره بینالمللی بالا است حداقل این یکی را ببینید. این فیلم یکی از بهترین مستندهایی است که تا به حال دیدهام. موسیقی متن فیلیپ گلس مثل همیشه استثنایی است. شیوه روایت داستان و 11 بخشش به خوبی توانسته این موضوع یکنواخت را دیدنی کند. راستی نام کامل فیلم هم جالب است : «غبار جنگ: 11 درسی که باید از زندگی مکنامارا آموخت»
اینکه فیلم ایرانی امروز هم چیز دندانگیری نبود حرف تازهای نیست. «باد در علفزار میپیچد» خسرو معصومی اگر چه فیلم نسبتا قابل قبولی (البته اگر این حد را به اندازه کافی پایین بیاوریم) ساخته اما حتی در سینمای خودش هم چیز تازهای ارائه نداده است. فیلم با این ریتم کند و داستان قابل پیشبینیاش بیشتر برای قسمت اول از یک سریال بیست و شش قسمتی مناسب بود تا یک فیلم بلند.
راستی یک نکته. این فیلمهای ایرانی که ما میبینیم مربوط به منتخبین بخشهای بینالملل، معناگرا و چند بخش دیگر است. یعنی چه؟ خدا دیدن باقی فیلمهای سینمای ایران در پنج روز دوم را ختم به خیر کند.