Print

برگ بی درخت، در مسیر باد / يادداشتي بر مجموعه "پريدخت"

سينماي ما - مصطفی انصافی: یکی از مهم ترین ویژگی سریال های مناسبتی و نود شبی این است که سریال در یک مقطع زمانی خاص، هر شب روی آنتن می رود و با توجه به این که زمان پخش سریال ها معمولا ساعات پر بیننده تلویزیون را پر می کنند معمولا قلاب‌شان یقه مخاطب را می گیرد. البته این تاثیر نسبت مستقیم دارد با طول آن مقطع زمانی. معمولا سریال های نود شبی- صرف نظر از خوب یا بد بودنشان- مخاطب را به خود جذب می کنند. اما وقتی قرار است یک سریال ده قسمتی برای دهه محرم ساخته شود دیگر شرایط فرق می کند و اگر سریالي- مانند پریدخت- از یک روایت کلاسیک بهره ببرد کار کمی سخت می شود. در ده قسمت باید همان فرمول همیشگی را پیاده کرد: گره افکنی، بحران، نقاط اوج و عطف و سرانجام گره گشایی. مهم ترین دلیل ناکامی پریدخت دقیقا ضعف در پرداخت داستان است و این که سریال کشش دراماتیک لازم را برای همراه کردن مخاطب با خود ندارد. این جاست که یک سریال خوش ساخت با حضور عوامل کاملا حرفه ای ناکام می ماند. کافی است نگاهی به تیتراژ بیندازید تا نام بازیگرانی چون داریوش ارجمند، حسن پور شیرازی، لیلا حاتمی، کامبیز دیرباز و علی مصفا در مقابل تلویزیون میخکویتان کند. غافل ازاین که صرفا با تکیه بر حضور بازیگران مطرح نمی توان به موفقیت یک اثر سینمایی یا تلویزیونی امیدوار بود. شخصیت منفعل، سرد و شکننده پریدخت که همواره در مقابل تقدیر به زعم خود محتومش سر تسلیم فرود می آورد نمی تواند از او شخصیتی قابل دفاع بسازد؛ آن گونه که مخاطب را با خود همراه کند وباعث همذات پنداری مخاطب با خود شود. پایان سریال هم آب پاکی را روی دست‌مان می ریزد تا باز هم به خاطر پایان بد یک مجموعه تلویزیونی دیگر، آه از نهادمان برآید و یادمان بماند که این قصه سر دراز دارد. سریالی که می توانست پایان جذاب و تکان دهنده ای داشته باشد از موقعیت های دراماتیک ملاقات نصرت با پریدخت و نادر- چه بار اول در خودرو و چه بار دوم پس از کشف حقیقت در عمارت- سکانس های بی تاثیر و بی روحی می سازد. صحبت های مهم آسید عزیز هم درباره فلسفه نهضت عاشورا با لحن تصنعی حسن پورشیرازی در بطن سریال هیبتی شعارگونه و بی بخار به خود می گیرد و در نهایت افسوس می ماند و حسرت که طرح رامین عباسی زاده که از پتانسیل بالایی برخوردار بود- احتمالا به خاطر شتابزدگی های معمول مجموعه هایی از این دست به خصوص در مرحله نگارش فیلمنامه- به سریالی متوسط تبدیل می شود؛ مصداق برگ بی درخت، در مسیر باد.
حیف است از پریدخت بگوییم و از موسیقی آریا عظیمی نژاد یادی نکنیم. موسیقی درخشانی که در متن سریال روح و شکوهی انکارناپذیر به برخی سکانس ها تزریق می کند و در تیتراژ پایانی در کنار صدای سالار عقیلی و شعر اهورا ایمان تصنیفی شورانگیز می سازد:
دل به غم سپرده ام در عبور سال ها
زخمی از زمانه و خسته از خیال ها
چون حکایتی مگو رفته ام ز یاد ها
بر گ بی درختم و در مسیر بادها
نه صدایی، نه سکوتی، نه درنگی، نه نگاهی
نه تو را مانده امیدی، نه مرا مانده پناهی
نیش ها و نوش ها چشیده ام
بس روا و ناروا شنیده ام
هر چه داغ را به دل سپرده ام
هر چه درد را به جان خریده ام
در مسیر بادها
هر چه داغ را به دل سپرده ام
هر چه درد را به جان خریده ام
در عبور سال ها


Print
منبع خبر : سينماي ما
چهارشنبه,10 بهمن 1386 - 21:42:23